۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

اسرارالتوحید

گویند در دیار طاهران شهری بود بسیار پر فضیلت اسلام سیتی نام و در آن بستانی توحید نام که در آن اسرارها بودی و و از فضایل آن گفته ها گفتی و نبشته ها نبشتی و از آن سودوکوها برخاستی و جی میتینگها برپا شدی و کل یوم مامن و محلتی بود از برای عارفان و زاهدان گی.
روزی شیخ صاحب کرامات ، فرزند رشید اسلام سیتی در بستان قدم زدی با دستبندی هفت رنگ و جمله وقت غنیمت شمردی و چشم و چال چرخاندی و زیبارویان دید زدی که ناگه یک از پیشقراولان ارشاد راه بر وی ببستی و گفتی این شیخ همانندباز در این بستان چه میکند؟
شیخ لطافتی کرد و گفت آیا همانندبازی همان است که مردی به سختی مرد دیگری بسپوزد؟
گفت معنای سپوختن ندانم. من که دهخدا نیستم!
گفت چگونه خود را پیش قراول ارشاد نام نهادی و معنای سپوختن هم نمیدانی؟
آنگاه دست به دعا برداشتی و گفتی یا رب هر آنکس دوست میداری بیاموز عشق از سپوختن برتر است و هر آنکس دوست تر میداری بیاموز دوست داشتن ازعشق نیز برتر است و اصلا همه اینها را بی خیال به همه بندگانت بیاموز میان همانندبازی و همانندگرایی تفاوت بسیار است...
پیش قراول ارشاد چون این سخن بشنید سخت متحیر گشت، نعره ای بزد ، به بیابان گریخت و عارف بزرگی شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر