۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

اعترافات تکان دهنده

نوشته شده در جمعه سوم دی 1389 ساعت 7:25 شماره پست: 38
مدتیه که یه بازی بین بچه های بلاگر رایج شده و همه شروع میکنن به نوشتن یه سری اعترافات و بعد یه نفر دیگه رو به این بازی دعوت میکنن. فکر کنم چیز جالبی باشه. من هم توسط هملت عزیز به این بازی دعوت شدم. حالا میخام چند تا از اعترافاتم رو که تا بحال به کسی نگفتم اینجا ذکر کنم فقط به شرطی که کسی بهم تیکه نندازه:
۱- من از تاریکی میترسم مخصوصن وقتی که تنها باشم.
۲- یه بار به یه پسر ۱۵ ساله پیشنهاد ترای دادم.{چهره سرخ شده}
۳- یه بار یکی از بچه های بلاگر رو به شدت سرکار گذاشتم و پیچوندمش. اونم کسی نبود غیر از نویسنده پسران رباط کریم چون خیلی از دستش عصبانی بودم.
۴- توی امتحان آمار و احتمال دوره کارشناسی ورقه امتحانی خودمو یواشکی دادم به دوستم تا جواب سوالات رو از روش بنویسه. خودم بیست شدم اون هیجده! البته این خفن ترین تقلب عمرم نبود!
۵- یه بار یکی دیگه از بچه های بلاگر رو هم به طرز فجیعی سرکار گذاشتم و اونم به شدت از دستم ناراحت شد و باهام قهر کرد و دیگه برام کامنت نمیزاره. اسمش رو نمیگم چون فکر نکنم راضی باشه اسمش رو بگم اما امیدوارم منو بخاطر کارم ببخشه اگرچه فقط قصد شوخی داشتم.
در پایان من کسی رو به بازی دعوت نمیکنم چون فکر کنم بیشتربچه ها به این بازی دعوت شدن و نیازی به دعوت من نیست.

اسرار التوحید- کفن دزد

نوشته شده در سه شنبه سی ام آذر 1389 ساعت 21:34 شماره پست: 37
شیخ نگاه به مریدان همی داشتی که یک یک نعره زدی و جامه دراندی و از اوضاع زمانه پریشان احوال و هی بر گذشته غبطه خوردی که در گذشته همه چیز بهتر بود مملکت اوضاع نکو داشت و سروری بس مسرور در میان مردمان همی بود و بر حکمرانان قبلی غبطه خوردی که سگشان میارزید براینان و چونان قصه سر میدادند که جگر بنی بشر ریش ریش میگشت و هلاک میشد. شیخ چون چنین دید ناگاه خنده ای سر داد بزرگ و شکم خویش بر گرفت و قاه قاه روده بر گشتی. مریدان چون این حرکت بدیع از وی دیدند علت جویا شدند که چگونه است شیخ ما بر احوال زار میخندد و آن را به سخره میگیرد حال که ما از خویشتن جوک و لطیفه در نمیکنیم! شیخ گفت همانا احوال شما مرا به یاد سرگذشتی از مردمان ده اخمخمیان انداخت و چون این گفت باز هرهر بخندید. مریدان چشم گرد شده و سق دهان برلب و دندان فرود آمده که این سرگذشت ده اخمخیان چه بوده که شیخ عارف و صاحب کرامات و متصل به غیبیات ما همچون کسخلها خنده سر میدهد و قهقهه میزند. شیخ چون کنجکاوی آنان دید لب به سخن گشود و گفت همانا در سالیانی دور در سرزمین اخمخیان مردی سالخورده رو به موت بود و چون آثار مرگ در خویش بدید یک یک پسران گرد خویش جمع کرد و گفت همانا مرا با شما وصیتیست بس گران. فرزندان گفتند ای پدر سالخورده بگو وصیت تو چیست که ما را به گرد خویش جمع کرده ای؟ مرد سالخورده گفت همانا من در عمر خویش کار ناپسندی میکردم و چون پارچه ساتن گران بود و مردم کفن مردگانشان از ساتن همی ساختند من بر گوشه ای از مرده شور خانه کمین همی کردمی و چون آنجا خلوت یافتمی به طرفه العینی کفن آن میت را بدزدیمی و به بازارفروختمی و پول نامشروع همی کسب کردمی. آری فرزندانم آن کفن دزد مشهور شهر من بودم و درهمه این سالیان مردم بر پدر من لعنت فرستادی و گفتی خداوند پدر این کفن دزد را نفرین کند چون کفن مردگان ما میدزدد و ما را در اندوهی عظیم فرو میکند. حال ازشما فرزندانم این میخواهم که به راه مشروع کسب مال کنید و مال مردم نخورید و اگر هم میخورید چنان مالی بخورید که در آن از برای شما هم لذت باشد و از برای آنان هم لذت و اینگونه مال خوردن همانا در لوای اوپن ریلیشن شیپ آزاد است و بس نکو! چون شما ازراه نامشروع کسب مال کنید مرا که پدر شما باشم نفرین خواهند کرد و من نمیخواستمی که در دیار باقی دیگران نفرینم کنند و چون پیرسالخورده این جمله گفتی جان به جان آفرین تسلیم کردی و گور به گور گشتی. فرزندان در مرگ پدر خویش جامه ها دریدند و مبهوت که چرا پدر آنها این چنین کردی و چنان نمودی؟ و در میان آنان پسر ارشد که گویا عقده مال داشت و در پدرسوختگی و دریوزگی و لاشخوری دست همه دولتمردان از پشت محکم بسته بودی و جند لگد هم به پدرش زده بودی، امرار معاش پدر خویش همی تحسین کردی و با خود گفتی این پدر من آنقدر مال مال کرد همانا ندانست راه پول دراوردن به من اموخت و من از این پس به کفن دزدی خواهم پرداخت. القصه پسرارشد به کفن دزدی پرداخت و او افزون بر دزدیدن کفنها چون عقده هوموفوبیا داشتی یک چوب ضخیم نیز در ک-ون هر میتی فرو میکرد و میت را بدون کفن و با چوبی در مقعد رها ساختی. مردم چون این وضع بدیدند سخت متحیر گشتند و همه هم کف و متحدا صدا سردادند که خداوند بیامرزد پدر و مادر کفن دزد اولی را که فقط همی کفن دزدیدی و صد نفرین بر پدر این کفن دزد دومی که افزون بر دزدی کفن، چوب نیزدر ک-ون مردگان ما فرو میکند! شیخ چون حکایت بدینجا رساند باز خنده ای کرد و رو به مریدان همی گفت خودتان صد مفصل بخوانید از این مجمل و همیشه از برای پدر کفن دزدان اولی آمرزش بطلبید. چون مریدان این سخن شنیدند نعره ها زدند و گریستند. شیخ ناگاه فریاد زد: زهرمار! هرچه من میگویم شما گریه میکنید! و از آن پس مریدان خنده ها کردند و بشکن ها زدند...

سودوکو 16

وشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آذر 1389 ساعت 19:29 شماره پست: 36
اصغر روی چمنها نشسته بود و با خودفکر میکرد شاید اتفاقاتی که تا کنون برایش افتاده بود به همان شبی مربوط میشد با رخ دادن آن افاق درصدد تغییر مسیر ذندگی او بود. همان شبی که اصغر خسته از انجام کارهای مربوط به تسویه در یگان ارشد و گرفتن کارت پایان خدمت و همچنین دلشکسته از مرگ سپهر به رختخوابش میرفت تا شب دیگری را به یاد دلبر محبوبش بگذراند. دو هفته از مرگ سپهر گذشته بود ولی اصغر هنوز نتوانسته بود احساس خاص ناشی از فقدان دلبرش را بشناسد. او از همان وقتی که با سپهر خداحافظی کرده بود و شبهایی که در حیاط زندان محل خدمتش با خود و اشیا اطرافش درددل میکرد همواره این تصور را در ذهن داشت که دیگر هیچگاه دلبرش را نخواهد دید. شوکه نبود اما دلش بسیار شکسته بود. حس عجیبی او را فرا گرفته بود. شانه هایش سنگین شده بود گویی بار سنگینی روی دوشش قرار داشت. آن سرزندگی و سبکبالی گذشته جایش را به سنگینی و رخوت داده بود. تا قبل از مرگ سپهر از انجام هیچ کار سخت و طاقت فرسایی هراس نداشت و با روحیه ای قوی از پس همه چیز بر می آمد. اما پس از غلبه شدن این حس، احساس سردرگمی میکرد و پریشانی. نه اینکه افسرده باشد یا آشفته از مرگ دلبر چرا که مرگ سپهر را از قبل پیش بینی کرده بود و خودش را برای آن آماده ساخته بود. با خود فکر میکرد مثلن وقتی با جسم بیجان دلبرش روبرو شد ناگهان شیون و ناله سردهد و اشک بریزد و مدام خدا را بخاطر این فراق و جدایی نکوهش کند بعد با خود فکرکرده بود شاید اطرافیان سپهر با دیدن آن حرکات اغراق آمیز مشکوک شوند و فکرهای دیگری کنند. البته همه در محل آن دو را به عنوان دو دوست صمیمی می شناختند و اگر اصغر در مرگ دوستش اینگونه ناله و شیون هم میکرد چندان جای تعجب نبود. با این وجود با خود فکر میکرد که مادر سپهر هم ممکن است این رفتار را داشته باشد و نوع برخورد او با مرگ سپهر شاید چندان خوشایند نباشد. کمی بعد تصمیم گرفته بود سنگینتر رفتار کند و با شنیدن مرگ سپهر مثل مردها که آرام و سنگین گریه میکنند و چهره خود را در هم میکشند رفتار کند. او حتا این فکر را هم کرده بود که اصلن گریه نکند و لی در عوض مغموم باشد و همه بگویند او غصه ناشی از مرگ دوستش را در خود ریخته است و آن را به سختی تحمل میکند و هر آن ممکن است کنترل خود را از دست بدهد و به زاری و شیون بپردازد.
وقتی خبر مرگ سپهر را شنید همه این افکار از ذهنش پاک شد و جایش را به نوعی احساس عجیب داد که تا آن شب او را مسحورخود کرده بود. با دیدن جسم بیجان سپهر عکس العمل خاصی از خود نشان نداده بود. با بهت و با رفتار بقیه اعضای خانواده سپهر نشسته بود و ناله ها و شیون آنها را میدید. اما انگار رفتار آنها هم از قبل تدارک دیده شده بود. مادر سپهر آرام و سوزناک گریه میکرد و خواهر بزرگش با شیون بیشتری در مرگ برادرش اشک میریخت و برادر خردسال سپهر نیز به تقلید از بقیه گریه میکرد.پدرش نیز همچون همه پدرهای دنیا مغموم بود و آرام میگریست. سایر اطرافیان نیز در یک حرکت هماهنگ شده عزادار بودند گویی همه آنان همچون اصغر از قبل مرگ سپهر را پیش بینی کرده بودند.
اصغر آن شب داخل رختخوابش تمام این جریان را در ذهنش مرور میکرد و با خود می اندیشید که این احساس سنگینی و سردرگم بودن آیا ناشی از مرگ دلبر است و یا اینکه بیشتر نگران خودش و آینده اش و تنها ماندش بود؟ با خود می اندیشید آیا او واقعن سپهر را دوست داشت و به او عشق میورزید و یا اینکه زیبایی و دلربایی سپهر بود که امیال او را تحریک میکرد و صرفن برای ارضای این امیال بود که به سپهر دل بسته بود؟ با خود فکر میکرد که اگر او عاشق واقعی سپهر بود باید همراه با مرگ سپهر او هم می مرد و دنیا بدون دلبرش دیگر اهمیتی نداشت. با خود فکر میکرد عشق بین آنها شاید یک عشق واقعی نبود که سپهر او را تنها گذاشت و رفت و اصغر نیز در جوابش بی تفاوتی اختیار کرده بود. اما از طرفی دیگر وقتی به لحظه های شاد و پر احساسی که با یکدیگر داشتند فکرمیکرد، وقتی به انتظار کشیدنهای روزانه و به عشقبازی های شبانه ای که داشتند میاندیشید و به آن شبی فکر میکرد که فهمید سپهر بیمار است و باید برای معالجه به کشوری دور سفر کند و غم و اندوهی که او را فرا گرفته بود و آن خداحافظی با شکوهی که با او داشت می اندیشید، با خود فکر میکرد همانا شاید آن دو واقعن به یکدیگر عشق میورزیدند و عشق چیزی نیست مگر همین لحظه ها و همین احساسات سکرآوری که دو نفر میتوانند نسبت به یکدیگر داشته باشند.
اصغر در رختخواب خویش به این چیزها فکر میکرد که ناگهان سردرد شدیدی او را فراگرفت. از درد شدید چشمهایش را محکم فشرد و نفسش را درسینه حبس کرد. درد هر لحظه بیشتر میشد و اصغر حتا نمیتونست کوچکترین صدایی کند و یا چیزی بگوید. دندانهایش را به هم میفشرد و دستاش را مشت کرده بود و بدنش را سفت نگه داشته بود تا بتواند آن سردرد شدید ناگهانی را تحمل کند اما هیچکدام از این کارها مشکلی را حل نکرد و درد همچنان در سرش رو به افزایش بود و به حدی رسید که او برای چند ثانیه بیهوش شد اما دوباره به هوش آمد چرا که آن سردرد از حالت یکنواخت و همگن به صربات سریع و متناوب تغییر شکل داده بود به نحویکه او حتا ازبیهوش شدن نیز عاجز گشته بود. لحظه ای با خود فکر کرد شاید لحظه مرگش فرا رسیده و این درد نیز درد ناشی از مرگ است و آرزو کرد کاش هرچه زودتر بمیرد تا از این درد نیز خلاصی یابد. اما نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه متوجه شد درد آرام آرام از سرش به سمت ناحیه گردن حرکت میکند به نحویکه او نمیتوانست گردنش را حتا اندکی تکان دهد و به سمتی بچرخاند چرا که مثل تکه سنگی سخت و انعطاف ناپذیر گشته بود. درد اما به آنجا نیز اکتفا نکرد و همینطور به سمت پایین حرکت میکرد و تک تک سلولهای وی را میپیمود و آنها را به لرزه در می آورد. او همچنان بدنش را سفت نگاه داشته بود و آنقدر شوکه بود که نمیتوانست حرفی بزند و یا فریادی کند و پدر و مادرش را صدا کند به یاریش بشتابند. با خود فکر کرد وقتی آنها صبح با جسد بیجان او روبرو شوند چه عکس العملی خواهند داشت؟ از این فکر برخود لرزید و سعی کرد فریادی بزند تا شاید بتواند آنها را که در اتاق کناری خفته بودند از خواب بیدار کند اما تلاشش بی ثمر بود. درد همچنان به سمت پایین حرکت میکرد تا اینکه تمام بدنش را فرا گرفت بدون اینکه حتا ذره ای کاهش یابد. دردش به گونه ای بود که او را از هوش هم نمیبرد و او درمانده بود که چگونه آن را تحمل کند و چرا مرگ او فرا نمیرسد که حداقل از این عذاب وحشتناک رهایی یابد. آنچنان به هم فشرده بود که دیگر اختیار بدنش دست خودش نبود. با خود فکر کرد بهتر است یکبار دیگر تلاش کند تا شاید بتواند فریادی بزند. بدنش را شل کرد و سعی کرد دندانهایش را از هم باز کند تا بتواند نفسش را آزاد کند. مبدانست زندگیش به این فریاد بستگی دارد. تمام نیرویش را یک جا جمع کرد ناگهان فریاد کشید :
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

حس زل

نوشته شده در پنجشنبه هجدهم آذر 1389 ساعت 17:42 شماره پست: 35
حس غريبي كه يك مرغ مهاجر دارد. كمي دلتنگ هستم. حس درس خواندن ندارم. حس پاكنويس كردن و يا مطالعه هم ندارم. حوصله موسيقي و يا آواز گوش دادن هم ندارم، حس گپ زدن و يا چرت و پرت گفتن هم ندارم. حوصله هيچ كاري را ندارم. خوابم هم نمي­آيد. فقط دلم مي­خواهد يك كار انجام دهم. بنشينم يك جايي و زل بزنم به چيزي مثل رودخانه يا چشمه يا باران يا حركت اتومبيل­ها در خيابان، يا اينكه زل بزنم به صفحه يك تلويزيون روشن كه در حال پخش يك مسابقه فوتبال است آن هم از نوع اروپايي­اش. يادم مي آيد زماني وقتي كه در خوابگاه بودم همين حس به من دست داد و در سالن تلويزيون همين طور زل زده بودم به صفحه تلويزيون ولي اصلا حواسم به آن نبود. فقط گهگاهي اسم اينترميلان به گوشم مي­خورد. يك نفر آمد پرسيد بازي كجا و كجا است؟
من هم نمي­دانستم همين طوري از خودم گفتم: اينترميلان و فلان­جا !
با تعجب پرسيد: كجا !؟
من هم گفتم : فلان­جا و سريع از آنجا خارج شدم تا آن پسر قيافه­ام را به­خاطر نسپارد كه بعدها هر وقت مرا ببيند به دوستانش بگويد اين پسرك اندكي خل است يا اينكه در دلش به من بخندد چون حاليش نيست كه وقتي "حس زل" به آدم دست مي­دهد ديگر دست خودش نيست؛ همين­طور مثل تكه چوبي كه در يك اقيانوس شناور است، آدم هم در دنياي بيكران درون خويش و البته اندكي هم بيرون خود شناور است و مدام به اين سو و آن سو مي­رود تا اينكه به صخره­اي بخورد و درب ­ و­داغان بشود يا به ساحلي برسد و سر و ساماني به خود بدهد.

منجم

مدتيه كه عضو منجم شدم. قبل از اينكه عضو بشم جو بدي عليه منجم توسط بعضي از دوستان بلاگر ايجاد شده بود و من تصور ميكردم اونجا يه آشفته بازار واقعيه. اين مدتي كه عضو منجم بودم اين محيط از نظر من يه محيط با تعاريف خاص خودشه و ما نميتونيم انتظار داشته باشيم مثلن مفاهيم كت و كلفت و عميق مربوط به جنبش مبارزه با هوموفوبيا رو اونجا پيدا كنيم چرا كه بيشتر افراد با اهدافي مثل پيدا كردن دوست و بي اف و يا صرفن عمل س-ك-س عضو منجم شدن. من فكر كنم مشكل بعضيا اينه كه با يه هدف خاص به اين محيط وارد شدن و بعد با افراد ديگه اي كه هدف ديگه اي داشتند تماس برقرار كردن و اين تماس منجر به مسائلي شده كه براشون مطلوب نبوده. كسي كه به دنبال يه بي اف دائمي هست با كسي كه فقط به دنبال س-ك-س هست فرق داره و اين به معناي نفي و يا نكوهش هيچكدوم نيست بلكه به اين معناست كه ما بايد بدونيم چي ميخوايم و همچنين هدف طرف مقابل رو هم بدونيم و البته بايد حواسمون به دروغهايي كه بعضي ها ممكنه تو اين محيط بگن هم باشه تا بتونيم به هدف مورد نظر خودمون برسيم. در كل فكر ميكنم اين شبكه اجتماعي، براي جامعه اي مثل كشور ما مفيد باشه به شرطي كه آگاهانه و عاقلانه ازش استفاده كنيم و نه از روي احساس.

سودوکو- 15

نوشته شده در جمعه بیست و هشتم آبان 1389 ساعت 14:28 شماره پست: 33
بچه های شهر من شاخ نیستند. شق هم نیستند. در عین حال شل و ول هم نیستند. کار خودشان را میکنند. به وقتش غیرتی میشوند و به وقتش بی خیال همه چیز. دنبال شر نیستند اما اگر کسی بخواهد شربازی درآورد شرخری را به او میفهمانند. آنقدر مذهبی و خشک نیستند که مدام بخواهند زیارت عاشورا بخوانند و جانماز آب بکشند اما اینقدرهم ول معطل و بی دین و ایمان نیستند که منکر همه چیز باشند. ماه رمضان تا جاییکه بتوانند روزه هایشان را میگیرند و شب های احیا تا جاییکه حال داشته باشند بیدار میمانند و گاهگاهی نمازشان را میخوانند و اگر حسش باشد مسجد هم میروند. حساب محرم و صفر و عزاداری امام حسین هم که کاملن جداست. تعصب خاصی روی آبروی هیئتشان دارند. سعی میکنند مراسم دهه اول محرم را هرسال باشکوهتر برگزار کنند. به وقتش بساط شادی هم برپاست. چهارشنبه سوری عشقشان مهیبتر بودن صدای ترقه شان است و سیزده بدر هرکس زودتر بیرون برود و جای بهتری پیدا کند و دسته جمعی تر برود باحالتر است. بعد از غروب هم دسته نشینی و قلیان توی پارک محله. در مراسم عروسی فامیل و همسایه و رفیق هم که بساط رقص و پایکوبی برپاست و بعضی ها نیز جامی به لب میرسانند و حالی به حالی میشوند. بچه های اسلامشهر اگر شاید زیاد درسخوان نباشند اما خیلی اهل ورزش هستند. نه اینکه همه شان بیسواد باشند و یا همه قهرمان المپیک. همه چیز در حدیست که بتوانند برای خودشان کسی باشند. بعضی ها در درس پیشرفت کرده اند و برخی دیگر در ورزش به جاهایی رسیده­اند و البته بیشتر آنها از بی عدالتی و تبعیض های زیاد گله مند هستند و خواهند بود. به وقتش اهل مرام هستند و جانشان را میدهند و به وقتش چیزی را به تخمشان حساب نمیکنند. اینطور نیست که یک نفر یک نفر دیگر را در خیابان چاقو بزند و بقیه جان کندنش را تماشا کنند. اگر کسی چاقو بزند باید چاقو بخورد و اگر کسی قلدر بازی درآورد باید قلدربازی های سایرین را هم به تماشا بنشیند. و اگر قرار باشد کسی در خیابان بمیرد درجا میمیرد طوری که کسی نتواند فیلمش را با گوشی موبایل بگیرد و برای این و آن ارسال کند .در کل اینها اهل شهر هستند و عشق مرام و روی همرفته شایسته احترام.
حسین هم یکی از بچه هاست. با تمام خصوصیاتی که ذکر کردم. ساده و مودب و در عین حال مغرور. یک سال از مهدی بزرگتر است. قد بلندتر و تنومندتر. وقتی با چشمهای درشتش به کسی یا چیزی خیره میشود انگار دارد توبیخش میکند. وقتی راه میرود کاملن جدی است و به نقطه ای در چند متری اش خیره میشود. دوستان زیادی دارد. اهل مرام و معرفت است ولی بعضی وقتها هم به بچه های کوچکتر زور میگوید. البته زور گفتنش از آن زور گفتنهای دوست داشتنی است و آدم را ناراحت نمیکند. اهل درس و مشق نیست و همیشه خدا توی کوچه پس کوچه های محل ول است. مدتیست مدرسه اش تمام شده و به خاطر فوت پدرش از خدمت هم معاف شده و الان تا وقتی کار مناسبی پیدا کند همچنان در کوچه پس کوچه های محل ول میگردد. مشتری دائمی و هر شبی باقالی فروش سر خیابان است و البته اگر حسش باشد فوتبال هم بازی میکند. تازگیها به قلیان هم میل پیدا کرده است. بعضی شبها با بر و بچ محل بساط به پا میکنند. خانه شان روبری خانه مهدی، کمی آنطرفتر است. بچه ها بین خودشان به او خوشگل محله میگویند چون واقعن خوشگل است. میدانیم که او عاشق مهدی است. رویش نشد چیزی بگوید. مهدی هم او را دوست داشت. او هم خجالت کشید چیزی بگوید. نتیجه اش این شد که مهدی به سمت نادر متمایل شد و حسین تنها ماند. حسین اما دلش نمیخواست تنها باشد. او میخواست با مهدی باشد. اما نتوانست. این نتوانستن به قیمت از دست دادنش شد. او حتا تصمیمش را هم گرفته بود. با خود تصمیم گرفته بود همه چیز را به مهدی بگوید. منتظر فرصت مناسبی بود. یک شب بعد از غروب آفتاب متوجه شد مهدی به سمت پارک توحید میرود. تک و تنها. با خود فکر کرد که این شاید بهترین موقعیت باشد. به همین خاطر از دور طوری که مهدی متوجه نشود به دنبالش راه افتاد. مهدی به پارک رسید. کمی در آن چرخ زد و بعد به سمت زیرگذری که به خیابان شهرداری متصل میشد رفت. از پارک خارج شد و داخل خیابان شد. حسین همچنان به دنبال او بود. میخواست خودش را به او نزدیک کند و با او سلام علیک کند و صحبت را شروع کند. اما احساس کرد مهدی به سمت مقصد خاصی حرکت میکند. صبر کرد تا او به مقصدش برسد. مهدی اندکی داخل خیابان جلو رفت و بعد داخل یکی از کوچه ها شد. چند کوچه را طی کرد و به خیابان مدرسه رسید. خیابان مدرسه را همینطور به سمت جاده اصلی طی کرد تا اینکه در نهایت وارد پارک فدک شد. حسین همچنان کنجکاو بود تا ببیند مقصد مهدی کجاست. وقتی مهدی به پارک رسید. گوشی اش را خارج کرد و تماسی گرفت. بعد از پایان تماس، اول اطرافش را نگاه کرد و بعد به سمت نقطه ای از پارک حرکت کرد. در این لحظه احساس ناخوشایندی تمام وجود حسین را فراگرفت. از آن احساساتی که به یکباره و همچون سیل وجود آدم را میسوزاند و ویران میکند. سعی کرد زود قضاوت نکند و یا حداقل به خودش دلگرمی بدهد تا ببیند چه میشود. مهدی به سمت نقطه خلوت و تاریکی از پارک رفت. تا به پسری که روی نیمکت نشسته بود و انتظار مهدی را میکشید برسد. وقتی به او رسید سلام گرمی کرد و کنارش روی نیمکت نشست. احساس ناخوشایند حسین همچنان بیشتر و بیشتر میشد. چهره آن پسر از دور واضح نبود. نمیدانست مهدی با چه کسی این موقع شب قرار گذاشته است و با او چکار دارد و چرا اینجا قرار گذاشته است. زمان زیادی لازم نبود تا به پاسخ این سوالاتش برسد. آن دو پسر پس از کمی گفتگوی صمیمانه، صورتشان را به هم نزدیک کرده و بوسه ای طولانی و سنگین بر لبان یکدیگر مهمان کردند. غیر از حسین که از دور این ماجرا را دید کسی آن اطراف نبود. اما گویی حسین هم دیگر آنجا نبود. گویی آبسردی آمیخته با اسیدی قوی از سر تا پایش ریخته اند و او ذوب شده و محو شده از این نظام هستی...
چند هفته­ای بود از آن شب طوفانی گذشته بود. شب آرامی از تابستان بود. ماه با قرص کاملش در آسمان خودنمایی میکرد. حسین در محل تاریکی از پارک توحید نشسته بود و به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود. ساکت و آرام به نظر میرسید. اما آرامش او کمی فرق میکرد. نوعی سکوت آزاردهنده و یا شاید شکوه کننده از چشمهایش به بیرون نفوذ میکرد. نگاهش مثل نگاه تحقیر آمیز آدمهای بزرگی بود که به انسانهای کوچک دارند. مرامش اجازه نداده بود حرفی به لب بیاورد و یا نگاهی نامناسب به دوستانش داشته باشد. دلش را خوش میکرد که دلبرش خوش است و انتخابش را کرده و این خوشی همچنان مایه دلخوشی اش بود. نادر هم بچه محلشان بود. میدانست او لیاقت مهدی را دارد. تحصیلکرده است و با شخصیت. شاید خیلی اذیت میشد اما تصمیم گرفته بود همه چیز را فراموش کند. اجازه ندهد حس حسادت بر او چیره شود و دست به کارهایی بزند که بعدها پشیمان شود. حسین همچنان به نقطه نامعلومی خیره شده بود و آنقدر در افکار خویش غوطه­ور بود که حواسش نبود یک نفر غریبه در چند متری او ایستاده و با بهت و حیرت به او خیره شده است. آن غریبه آنچنان به حسین خیره شده بود که گویی به موجودی افسانه ای مینگرد.

زبان مشترک

نوشته شده در پنجشنبه بیستم آبان 1389 ساعت 18:26 شماره پست: 32
چند سال پيش سريالي از تلويزيون پخش مي­شد كه در آن يك موش وارد يكي از خانه­هاي تهران شده بود و اهالي خانواده را دچار مشكل كرده بود. خانم خانه كه حسابي ترسيده بود با داد و فرياد از ساير اعضاي خانواده كمك مي­خواست. اعضاي خانواده نيز هر كدام قصد داشتند به نحوي از شر موش خلاص شوند. يكي پيشنهاد تله موش مي­داد، يكي از مرگ موش حرف مي­زد و ديگري جارو به دست مي­خواست همانجا حق موش را كف دستش بگذارد. اما بين اعضاي خانواده، دختر كوچك آنها توانايي ويژه­اي داشت و مي­توانست با حيوانات صحبت كند. به همين علت از همه خواست از اتاقي كه موش در آن پنهان شده بود خارج شوند سپس خود به آرامي سر صحبت را با موش آغاز كرد. موش وقتي ديد او زبان موشها را مي­فهمد با گريه و زاري شروع كرد به درد دل و از تمام غصه­ها و دغدغه­هايش حكايت كرد. گفت كه چندين بچه دارد و همگي گرسنه هستند و او براي شير دادن به آنها مجبور شده به اين خانه پناه آورد تا شايد غذايي براي خود و بچه هايش فراهم كند. وقتي حرف­هاي موش تمام شد دختر خانواده به او دلداري داد و قول داد هر كمكي كه از دستش بر آيد انجام دهد. او با ساير اعضاي خانواده صحبت كرد و و تمام مشكلات موش را براي آنها تشريح كرد. و در نهايت ساير اعضاي خانواده هم كه داستان سختي­هاي موش را دانستند آرام شدند و تصميم گرفتند به طور مصالحه آميز با او كنار آيند. خانواده تصميم گرفتند مقدار قابل توجهي غذا به موش بدهند تا خود و بچه­هايش را سير نگاه دارد و در عوض موش نيز براي هميشه از آن خانه برود. و به اين ترتيب بدون هيچگونه درگيري و خونريزي و كشت و كشتار غائله تمام شد و همه چيز به خوبي و خوشي پايان يافت.
اين سريال اگرچه تخيلي بود و براي كودكان ساخته شده بود ولي نكته ظريفي را در ذهن من ايجاد كرد. اگر آن دختر زبان حيوانات را نمي­دانست چه اتفاقي براي آن موش در آن خانه مي افتاد؟ بي شك همان دعواي هميشگي بين آدم­ها و موش­ها بوجود مي آمد و موش بيچاره نيز به احتمال زياد نابود مي­شد و بچه­هايش از گرسنگي مي مردند؛ اما وجود يك زبان مشترك بين يك انسان و يك حيوان مشكل آن خانواده و موش را حل كرد. بعضي وقت­ها فكر مي­كنم دليل بسياري از مشكلات و چالش­هايي كه براي نوع بشر بوجود مي آيد ناشي از همين نفهميدن زبان يكديگر است. البته منظور زبان تكلم نيست بلكه زبان فهم و درك متقابل است. بسيارند انسان­هايي كه به يك زبان تكلم مي كنند اما هيچگاه نمي توانند يكديگر را درك كنند. به همين علت بر سر مسائل كوچك با هم درگير مي شوند و هر كس مي خواهد با زور و قوه قهريه مشكل خود را حل كند. شايد علت بسياري از جنگ­ها، درگيري­ها و فحاشي­هاي قومي ، قبيله اي ، مذهبي و فرهنگي نبود يك زبان مشترك باشد تا مواضع آنها را روشن كرده و رسيدن به درك متقابل را براي طرفين درگير آسان و هموار كند.
در اين ميان وجود افرادي مثل آن دختر يك عامل مشكل گشاست. روشنفكران و چهره­هاي فرهنگي هر جامعه مي­توانند اين نقش را به خوبي پياده كنند و هر چه قدر تعداد اين مترجمان زباني بيشتر باشد، مشكلات و درگيري­هاي پوچ ناشي از عدم فهم نيز كاهش خواهد يافت. فكر مي­كنم ايجاد يك زبان مشترك شاه بيت تمام فعاليت­ها و حركت­هايي نظير گفت­و­گوي تمدن­ها، تقريب مذاهب، نزديكي فرهنگي و ايجاد جامعه جهاني باشد. حركت به سمت يك زبان مشترك كه در آن انسان­ها مي­توانند به راحتي با هم به گفت گو بنشينند مي­تواند يك گام به سمت فرهنگ برتر محسوب شود.

مسافران ایستگاه پنجم

نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم آبان 1389 ساعت 18:21 شماره پست: 31
من هميشه ايستگاه اول سوار مي شوم. چون نزدیکترین ایستگاه به خانه ماست. صبح زود اتوبوسها به نوبت مي ابستند تا مسافرها از گوشه و كنار پيدا شده و سوار شوند. هر ده دقيقه يك اتوبوس حركت مي كند. براي من و همه آنهايي كه ايستگاه اول سوار مي شوند هميشه صندلي خالي وجود دارد. مسافران ايستگاه اول سعي مي كنند صندلي هايي انتخاب كنند كه كنار پنجره باشد و در طول مسير هم آفتاب به آن نتابد. هر كس زودتر برسد صندلي بهتر نصيب او مي شود.
براي مسافران دوم اما مسئله فرق مي كند. براي آنها وجود يك صندلي خالي، هر كجا كه باشد، يك غنيمت محسوب مي شود و البته اگر اين صندلي كنار پنجره باشد بسيار بهتر است.
در ایستگاه سوم مسافران اگر بتوانند يك صندلي خالي پيدا كنند، ولو قراضه، خدا را بسيار شاكر خواهند بود. در عوض مي توانند يك جاي خوب و مناسب براي ايستادن انتخاب كنند.
براي مسافران ايستگاه چهارم ديگر صندلي يك آرزو محسوب مي شود و هميشه محكوم به ايستادن در اتوبوس هستند، اما سعي مي كنند در جاهايي بايستند كه براي آنها كمتر زحمت ايجاد شود. اتوبوس در اين ايستگاه تقريبن پر مي شود. مسافران ايستگاه پنجم ديگر نه به صندلي فكر مي كنند و نه به يك جاي مناسب براي ايستادن. تمام تلاش آنها بر اين است كه به زور وارد اتوبوس شوند و خود را به مقصد برسانند. اين ايستگاه هميشه مملو از مسافر است و اتوبوس در اين ايستگاه به اصطلاح تا خرخره پر مي شود. از اينجا به بعد ديگر هيچ كس نمي تواند سوار شود مگر اينكه كسي پياده شود. اتوبوس هم بر سرعت خود مي افزايد تا سريعتر به مقصد برسد. ظاهرا همه آرام هستند.
اما در اين ميان قضيه مسافران ايستگاه پنجم كمي فرق مي كند. آنها مجبورند به مدت حداقل 45 دقيقه در يك فضاي بسته و تنگ، روي ركاب و پشت در، كنار هم بايستند تا به مقصد برسند. اين مسير هر روزه آنهاست. شايد فكر كنيم اگر بخواهند به همين ترتيب ادامه دهند مدتي بعد حتمن ديوانه خواهند شد و كارشان به تيمارستان خواهد كشيد. اما اين طور نمي شود. آدمها هميشه در شرايط سخت دست به كارهايي ميزنند كه شايد در شرايط عادي حتي به فكرشان هم خطور نكند. مسافران ايستگاه پنجم مخصوصن جوانها در همان فضاي بسته شروع مي كنند به گپ زدن با يكديگر و با صداي بلند براي هم جوك و لطيفه تعريف كردن. بعد هم با صداي بلند مي خندند. انگار نه انگار هر آن ممكن است شصت پاي يكي داخل چشم ديگري شود و يا با يك ترمز ناگهاني راننده، همه آنها مثل ماست درون خيك به يك مخلوط كاملن همگن تبديل شوند. صداي بلند و خنده آنها براي مسافراني كه روي صندلي نشسته اند و چرت مي زنند، آزار دهنده است. يكي از اين مسافران با حالت غرولند به بغل دستي اش مي گويد: لاتهاي بي سر و پا، تربيت خانوادگي ندارند وگرنه اين طور توي اتوبوس عربده نمي كشيدند. مسافر بغل دستي هم كه اين سر و صداها چرت اول صبحش را پاره كرده است، در حالت بين خواب و بيداري با حركات سر صحبتهاي او را تاييد مي كند...

پاسخ آرش نراقی به پرسش ها درباره «اسلام و حقوق اقلیت های جنسی»

پاسخ آرش نراقی به پرسش ها درباره «اسلام و حقوق اقلیت های جنسی»

دکتر آرش نراقی، صاحب نظر در مسايل الهيات جديد و اخلاق، مهمان وب سايت راديو فردا بود و پس از دریافت پرسش های خوانندگان درباره «اسلام و حقوق اقليتهاي جنسي»اکنون به این پرسش ها پاسخ داده است.آرش نراقی دکترای فلسفه از دانشگاه کاليفرنيا دارد و هم اکنون استاديار دين و فلسفه کالج «موراوين»، پنسيلوانيا، آمريکا است.پژوهش های دانشگاهی آرش نراقی در حوزه فلسفه غرب و در قلمرو فلسفه دين، معرفت شناسی، و اخلاق متمرکزاست .آرش نراقی از جمله روشنفکران دينی محسوب می شود که مقالات بسياری از وی در حوزه فلسفه، عرفان، و الهيات در نشرياتی چون «کيان» و «راه نو» درايران منتشر شده است.از تاليفات آرش نراقی می توان به کتاب های رساله دين شناخت: مدلی در تحليل ايمان ابراهيمی (تهران، انتشارات طرح نو، ۱۳۷۸)؛ اخلاق حقوق بشر (تهران، انتشارات نگاه معاصر، ۱۳۸۸)؛ و آينه جان: مقالاتی درباره احوال و انديشه های مولانا جلال الدين بلخی (تهران، انتشارات نگاه معاصر، ۱۳۸۸) اشاره کرد.مشروح پاسخ های آرش نراقی به پرسش های خوانندگان وب سایت رادیو فردا را می خوانید: سئوال اول: علیرضا يکی از خوانندگان پرسيده است با توجه به نص صريح قرآن درباره همجنسگرايی چگونه می توان از حقوق اقليت های جنسی مثل همجنسگرايان صحبت کرد؟آرش نراقی: مايلم در اين خصوص به چند نکته اشاره کنم:نکته اوّل اين است که در قرآن هيچ نصّ صريحی در نفی همجنسگرايی وجود ندارد. آنچه در قرآن به صراحت نهی شده است عمل زشتی است که قوم لوط مرتکب می شدند. در اين ترديدی نيست که قرآن «فعل زشت» قوم لوط را تقبيح می کند، اما ترديد جدّی است که آن «فعل زشت» همان چيزی باشد که امروزه تحت عنوان همجنسگرايی خوانده می شود. «همجنس گرايی» يک مفهوم کمابيش تازه است. فرد همجنس گرا به معنای امروزين آن کسی است که به جای سرکوب يا نفی نوع گرايش جنسی اش، آن را در مقام تعريف و فهم هويت انسانی اش منظور می کند. و بر مبنای وفاداری به هويت راستين خود (که از جمله متضمن نوع خاصی از گرايش جنسی است که با گرايش شايع و غالب متفاوت است) سبک زندگی خاصی را برای خود اختيار می کند يا دست کم برای نوعی زيستن صادقانه که به نفی آن هويت نمی انجامد می کوشد. بنابراين، همجنسگرايی نوعی شيوه يا سبک بودن و زيستن است. فرد همجنسگرا در گام اوّل نوع گرايش جنسی خود را می پذيرد و آن را از تعريف هويت انسانی خود حذف يا سرکوب نمی کند. يعنی «بودن» خاص خود را به رسميت می شناسد، و در گام دوّم، می کوشد «زيستن»ای اختيار کند که آن نحوه «بودن» را محترم بدارد. به اين معنا همجنسگرايی را نمی توان و نمی بايد به يک عمل جنسی صرف فروکاست. همجنسگرايی نوعی زيستن انسانی است با تمام پيچيدگيهايی که يک زندگی انسانی واجد است، در آن عشق هست، ايثار و از خودگذشتگی هست، حسادت و حسرت هست، و الخ. همجنسگرايی به اين معنا مطلقاً نزد پيشينيان ما شناخته شده نبود. تحويل مفهوم همجنسگرايی (به مثابه نوعی سبک زندگی که بر مبنای نوعی هويت خاص شکل پذيرفته است) به عمل «لواط» کار سنجيده و دقيقی به نظر نمی آيد. متأسفانه در متن قانون مجازات اسلامی، در حدّی که من می دانم، برای نخستين بار در طول تاريخ قانون گذاری مدرن در ايران، تعبير «همجنسگرايی» و «لواط» را به عنوان دو واژه مترادف بکار برده اند. «لواط» در فرهنگ ادبی، دينی و حقوقی ما صرفاً يک عمل جنسی بوده است که عمدتاً ميان يک مرد بالغ و يک کودک يا نوجوان صورت می گرفته است، و اين معنا هيچ ربطی به «همجنسگرايی»به معنای امروزين آن ندارد. نکته دوّم اين است که در قرآن بدقت روشن نشده است که «فعل زشت» قوم لوط که مايه عذاب ايشان شد، چه بوده است. برای روشن کردن نوع آن «فعل زشت»، بايد مجموع از قرائن قرآنی را در کنار هم قرار بدهيم: اولاً- مطابق بيان صريح قرآن، عذاب قوم لوط بواسطه مجموعه ای زشتکاريهای ايشان بوده است، برای مثال، يکی از مهمترين اشتغالات ايشان، مطابق بيان قرآن، راهزنی بوده است. ثانياً- يک پيامبر الهی، يعنی ابراهيم، با علم به تمام زشتکاريهای ايشان به دفاع از آنها برخاست، و برای نجات ايشان مستقيماً با خداوند مجادله کرد، و خداوند نتوانست در آن مجادله او را نسبت به موضع خود قانع کند. اما خداوند آن پيامبر را بخاطر دفاعی که از قوم لوط کرد سرزنش نکرد، بلکه برعکس حسّ شفقت عميق او را ستود. ثالثاً- تنها جايی در قرآن که ما با يک مصداق روشن از آن «عمل زشت» روبرو هستيم و می توانيم بر آن مبنا تصوير روشنی از آن «فعل زشت» به دست آوريم، ماجرايی است که در خانه لوط رخ داد. مطابق بيان قرآن، وقتی که قوم لوط از حضور مهمانان او که در واقع فرشتگانی در قالب دو جوان بودند، آگاه می شوند، به خانه لوط يورش می برند و می خواهند به زور با آن دو جوان عمل جنسی انجام بدهند. در اين واقعه سه نکته مهّم وجود دارد که آشکارا نشان می دهد «عمل زشت» مورد شماتت قرآن هيچ ربطی به مفهوم «همجنسگرايی» به معنای امروزين آن ندارد: (اوّل آنکه) عمل شنيع قوم لوط مصداق آشکار تجاوز به عنف است. در بيان قرآن کاملاً آشکار است که قوم به خانه لوط حمله کرده اند و می خواهند به زور و برغم ميل آن ميهمانان به حريم جسمانی ايشان تعرض کنند و کرامت جسمانی ايشان را نقض نمايند. عمل تجاوز به عنف با هر معيار اخلاقی ای که بسنجيم عملی ناشايست و اخلاقاً شنيع است. و امروز هيچ کس را نمی يابيد که مدافع حقوق انسانی و مدنی اقليتهای جنسی باشد و تجاوز به عنف را به تعبير قرآنی عملی ناپسند و شنيع نداند. (دوّم آنکه) اگرچه اين نکته در بيان قرآنی چندان روشن نيست، اما در رواياتی که در شرح اين آيات قرآنی آمده تصريح شده است که فرشتگان در قالب دو پسرنوجوان و کم سال ظاهر شده بودند. در بسياری از روايات ديگری هم که برای مثال، مرحوم علامه طباطبايی در تفسير الميزان ذيل آيات مربوط به قوم لوط و نيز درباره عمل لواط آورده است، به صراحت «لواط» رابطه ای ميان يک مرد بالغ و يک کودک يا نوجوان کم سال تلقی شده است. متخصصان عهد عتيق هم به اين نکته اشاره کرده اند که رسم رايج در ميان قوم لوط چيزی از جنس همان نوع روابطی بوده است که در يونان باستان و ساير فرهنگهای گذشته (از جمله فرهنگ ايرانی- اسلامی) رايج بوده و در فرهنگ عرفانی ما از آن تحت عنوان «صحبت احداث»يا «شاهدبازی» ياد می کرده اند، يعنی رابطه ای که متضمن نوعی تماس جنسی با کودکان و نوجوانان بوده است، همان که امروز در مناطقی از ايران و افغانستان از آن به عنوان رسم «بچه بازی» ياد می کنند. بدون شک اين نوع روابط هم از هر منظر اخلاقی که به آن نظر کنيم ناشايست و شنيع است. در اينجا دختر بودن يا پسربودن طفلی که مورد سوءاستفاده جنسی قرار می گيرد هيچ ربطی به زشتی اين عمل ندارد، نفس رابطه جنسی يک انسان بزرگسال با يک کودک يا نوجوان که هنوز به سنّ تمييز و تشخيص نرسيده است عملی اخلاقاً ناشايست است. امروز هيچ کس را نمی يابيد که مدافع حقوق انسانی و مدنی اقليتهای جنسی باشد و رابطه جنسی با کودکان و نوجوانان را (خواه پسر خواه دختر) عملی زشت و ناشايست نداند. مايه تعجب است که در فقه سنتی ما عمده حساسيتی که نسبت به عمل «لواط» ورزيده می شود از زاويه هم جنس بودن طرفين رابطه است نه خردسال بودن يکی از طرفين رابطه. در حدّی که من می دانم با کمال تأسف فقه سنتی ما مطلقاً نسبت به مناسبات جنسی با دخترکان خردسال هيچ حساسيتی ندارد، و حتّی در پاره ای موارد، مناسبات جنسی با نوزاد دختر را با رعايت شرايطی تحمل پذير می داند. (سوّم آنکه) در روايت قرآنی، لوط برای آنکه ميهمانان خود را نجات بدهد، دختران خود را به مردان مهاجم پيشنهاد می کند. صرفنظر از پرسشهای مهمی که اين پيشنهاد لوط در ميان مفسران برانگيخته است يک نکته مسلّم به نظر می رسد: از نظر لوط آن مردان نسبت به زنان هم تمايل جنسی داشتند. يعنی تمايل آنها به همجنس خود يک تمايل جايگزين ناپذير و اصيل نبوده است. گويی از نظر لوط تمايل مردان قومش به همجنس نوعی هوسرانی تلقی می شده است. اما مفهوم همجنس گرايی در ذهنيت امروزين نوعی تمايل واقعی و جايگزين ناپذير است که پاره ای مردان و زنان نسبت به همجنس خود دارند. (چهارم آنکه) در قرآن هيچ اشاره ای به همجنس گرايی زنان نشده است. البته در پاره ای روايات آمده است که ماجرای اصحاب رس و سرنوشت آنها با عمل«مساحقه» (که آن را همجنسگرايی ميان زنان تلقی کرده اند) مربوط بوده است. اما هيچ قرينه قرآنی برای اين ادعا وجود ندارد. اما اگر از نظر قرآن همجنس گرايی از آن حيث که همجنس گرايی است عملی شنيع تلقی می شد بايد رفتارهای همجنس گرايانه در ميان زنان هم آشکارا و به همان اندازه همجنس گرايی در ميان مردان مورد تقبيح قرار می گرفت. در فقه سنتی هم مجازات مساحقه از لواط خفيفتر است. البته بخش عمده ای از اين تفاوت ناشی از ايدئولوژی جنسی نزد گذشتگان ما بوده است که البته بايد در جای خود مورد بحث قرار گيرد. خلاصه آنکه در پاسخ به پرسش شما بايد عرض کنم که چنان نص صريحی در قرآن وجود ندارد و آنچه در قرآن نهی شده عمل زشت قوم لوط است، و قرائن قرآنی و روايی نشان می دهد که آن عمل چيزی از جنس يک رفتار صرفاً جنسی توأم با خشونت و عدم رعايت حق انتخاب و اختيار شريک جنسی بوده است، و در غالب موارد قربانيان آن کودکان و نوجوانان بوده اند. اما همجنس گرايی به معنای امروزين آن هيچ نسبتی با لواط، يعنی عمل زشت قوم لوط، ندارد. همجنس گرايی البته می تواند متضمن رفتارهای جنسی همجنس گرايانه باشد (که بر مبنای تصميم مختارانه و آگاهانه طرفين بالغ رابطه شکل می پذيرد)، اما بسی فراتر از اين حدّ می رود و نهايتاً حاکی از نوعی سبک زندگی است که در آن طرفين رابطه سطوح مختلفی از نيازهای انسانی خود را برمی آورند. همانطور که مناسبات انسانی يک زن و مرد را نمی توان معادل عمل «زنا» يا صرف عمل جنسی دانست، مناسبات انسانی دو مرد يا دو زن همجنس گرا را نيز نمی توان در مقولات تنگ و نامتناسبی همچون «لواط» يا «مساحقه» درآورد. مناسبات ايشان هم مثل مناسبات ميان زوجهای ناهمجنس گرا می تواند سطوحی بسيار شريفتر و متعالی تر از صرف روابط جنسی بيابد. دیگر خواننده ای پرسیده است : تکليف علما و مراجع در مورد حقوق اقليت های جنسی مشخص است، شما چه صورت بندی از مواضع روشنفکران دينی در اين باره می توانيد ارائه کنيد؟ چطور می توانيد مواضعی که روشنفکران دينی تا به حال در مورد اين موضوع اتخاذ کرده اند، دسته بندی کنيد؟ آرش نراقی: متاسفانه در قلمرو مسائل مربوط به امر جنسی، علما و روشنفکران ما اعم از دينی و غيردينی تقريباً عوام هستند، يعنی درباره حجم عظيم پژوهشهايی که در اين حوزه ها انجام شده اطلاعات و دانش دقيق و تفصيلی ندارند. در فرهنگ ما سکس هميشه تابو بوده است و کمتر درباره آن در عرصه عمومی بحث می شده است. اين کم اطلاعی به طريق اولی در مورد مسأله اقليتهای جنسی هم وجود دارد. از اين حيث همانطور که عرض کردم تفاوتی ميان عالمان سنتی و روشنفکران نوانديش ما اعم از دينی و غير دينی وجود ندارد. شما ملاحظه کنيد که امروزه تقريباً در تمام دانشگاههای معتبر دنيا يک دپارتمان مستقل وجود دارد که به مسائل مربوط به جنسيت (Gender)، از جمله مسائل مربوط به اقليت های جنسی می پردازد. حجم مطالعاتی که از جنبه های جامعه شناسانه، روان شناسانه و اخلاقی درباره اقليت های جنسی شده از حد يک کتابخانه فراتر می رود. متاسفانه در نوشته ها و سخنان روشنفکران وعلمای ما هيچ قرينه ای وجود ندارد که نشان دهد ايشان آشنايی دقيق و تفصيلی با اين يافته ها و پژوهشها داشته باشند.البته وقتی دانش و اطلاعات کافی وجود نداشته باشد، اظهار نظر ها و موضع گيريها هم از دقت کافی برخوردار نخواهد بود. به نظر من دليل بسياری از اظهارنظرهای تند و خشونت آميزی که گه گاه از پاره ای از عالمان سنتی و روشنفکران دينی می شنويم همين است. دليلش عناد با حقيقت يا عدالت نيست، اطلاعات اندک از مباحث نظری و عملی مربوط به اين حوزه هاست. مسأله افراد دوجنسيتی يا ترانس سکچوال از اين حيث جالب توجه است. می دانيد که يکی از افرادی که خود ترانس سکچوال بود توانست مستقيماً با آيت الله خمينی ملاقات کند و درباره وضعيت خود و ساير ترانس سکچوالها اطلاعاتی در اختيار ايشان قرار دهد. وقتی که آن فقيه هندسه اطلاعات و آگاهيهايش در اين زمينه تغيير کرد به تبع حکم فقهی اش هم در آن زمينه متفاوت شد. در ميان روشنفکران هم ماجرا از همين قرار است. برای مثال، يکی از کسانی که به جريان روشنفکری دينی نزديک بوده است آقای اکبرگنجی است. شما ملاحظه می کنيد که وقتی ايشان در معرض اطلاعات تازه در خصوص مسأله اقليتهای جنسی قرار گرفت، شجاعانه نظر علمی خود را اصلاح و اعلام کرد. يا برای مثال، شما هرگز نديده ايد که کسانی مثل آقايان مصطفی ملکيان و مجتهد شبستری در اين زمينه ها تعابير تند و خشونت آميزی ابراز کرده باشند. به نظر من پاره ای قرائن نشان می دهد که رفته رفته مواضع روشنفکران ما، از جمله روشنفکران دينی، در خصوص حقوق انسانی و مدنی اقليتهای جنسی در حال تعديل است و به جای موضع گيريهای احساسی، تند، و خشونت آميز مواضعی سنجيده تری اختيار می کنند که با موازين حقوق بشر سازگاری بيشتری دارد. حتّی پاره ای از روشنفکران دينی ما هم که در نوشته هايشان تعابير بسيار تندی در خصوص اقليتهای جنسی به کار برده اند، به نظر می رسد که با نوع مجازاتهای تجويز شده در فقه سنتی و قانون مجازات اسلامی در اين خصوص اين اقليتها موافق نباشند، و آن مجازاتها را سنگدلانه و خلاف عدالت تلقی بکنند. پاره ای از روشنفکران دينی ما هم که گه گاه در سخنرانيهای عمومی شان مواضع تندی در اين موارد اظهار می کردند ظاهراً ترجيح داده اند که دست کم از اين پس در اين خصوص سکوت پيشه کنند. در هرحال، مادام که سطح دانش ما در اين زمينه ها روزآمد نشود، نبايد متوقع باشيم که مواضع سياسی، اجتماعی، حقوقی، و اخلاقی مان در اين موارد تغيير جدّی و اصولی کند. دو سئوال بعدی به نوعی به همدیگر شبیه هستند «مانی» پرسیده است اديان مخالف حقوق اقليت های جنسی اند و «حسن» نیز گفته است تمام اين اديان توسط مردان ساخته شده اند و به نوعی مخالف حقوق اقليت های جنسی و حقوق زنان هستند.آرش نراقی: به نظر من مسؤول اصلی اين تبعيضها دين نيست، نگاه پدرسالارانه يا مردسالارانه است. به نظرم منتقدانی که چنان نظری را ابراز می کنند ريشه اصلی مشکل را بدرستی تشخيص نداده اند. ريشه اصلی مشکل بيش از آنکه در دين باشد در بينش پدر- مردسالارانه است. بسياری از فرهيختگان ما که هيچ تعلق خاطر دينی هم نداشته اند، برای مثال، در مورد مسائل مربوط به زنان مواضعی کاملاً مردسالارانه اختيار می کرده اند. ميزان آگاهی و حساسيت نسبت به حقوق زنان در ميان روشنفکران غيردينی ما هم چندان بالا نيست. اين مسأله خاص فرهنگ ما هم نيست. مگر نيچه دين دار بود که بهترين زبان مفاهمه با زنان را زبان تازيانه می دانست؟ مگر شوپنهاور يا فرويد اهل دين بودند که چنان مواضع زن ستيزانه ای اختيار می کردند؟ مگر شاهنامه فردوسی در فرهنگ کلاسيک ما متنی دينی است که نگاهی فرودست به زنان دارد؟ آثار هنرمندان و روشنفکران غيردينی ما هم به اندازه هنرمندان و روشنفکران دينی ما از اين حيث در خور نقد و بازسازی است. بنابراين به نظرم بيراهه رفتن است که دين را عامل اصلی اين تبعيضها بدانيم و ريشه اصلی را فراموش کنيم. معارف دينی ما هم به عنوان بخشی از فرهنگ ما از نگاه و بينش ريشه دار پدر- مردسالارانه تأثير پذيرفته است، و به همين دليل بايد آموزه ها و معارف دينی خود را از نگاه و منظر فمينيستی مورد نقد و اصلاح قرار بدهيم. از جمله زنان ما بايد در زمينه های دينی دانش دست اوّل بيابند و خود در مقام مفسر و مجتهد و مفتی در فرآيند فهم منابع دينی مشارکت ورزند و رسوبات بينش پدر- مرد سالارانه را به چالش بکشند و انديشه دينی را از اين حيث بپيرايند. به نظر من وضعيت اقليتهای جنسی تا حدّ زيادی با وضعيت زنان شبيه است: هر دو قربانيان مستقيم نظام پدر- مردسالار هستند. برای مثال، همانطور که پيشتر عرض کردم، فرهنگ عمومی و نظام حقوقی ما نسبت به مردان همجنس گرا با سختگيری و خشونت بيشتری رفتار می کند. دليل اين امر به مسأله ايدئولوژی قدرتی برمی گردد که حول مفهوم «دخول جنسی» سامان پذيرفته است. در فرهنگ عمومی جامعه مردسالار «مردانگی» که با رأس هرم قدرت در جامعه مربوط است تا حدّ زيادی بر مبنای توانايی دخول جنسی تعريف می شود. زبان جنسی ما زبان جنگ، قدرت و سلطه است. کسی که فاعل دخول جنسی است طرف مورد دخول را «تصرف» می کند و او را به «تسليم» وامی دارد. دخول جنسی نوعی اعمال سلطه است. به همين دليل است که در فرهنگ عمومی مردی که در رابطه جنسی نقش فاعل را ايفا می کند غالباً در حلقه دوستان از عمل خود با افتخار ياد می کند، اما آن کس که مورد دخول قرار می گيرد در خور شرمساری و تحقير تلقی می شود. شما می بينيد که در فرهنگ يونان باستان، و نيز در ادب پارسی نفس رابطه جنسی با همجنس مايه شرمساری و شماتت نيست، آنچه رسوايی به بار می آورد مورد دخول واقع شدن است. برای مثال، شما می بينيد که در هزليات سعدی و بسياری از ادبيان پارسی گوی ديگر سرفرازانه از مناسبات جنسی با پسرکان سخن می رود. سعدی در کمال افتخار و بدون هيچ پرده پوشی از ماجراهای «ميل» و «سرمه دان عاج» سخن می گويد. از منظر ايشان، فاعل رابطه بودن امری کاملاً پذيرفتنی است و با نوعی احساس غرور همراه است، اما آن کس که مورد دخول قرار می گيرد رسوا و خوار تلقی می شود. دليلش اين است که مردی که مورد دخول قرار می گيرد به مرحله نازل «زنانگی» تنزل می کند. در هرم قدرت جامعه مردسالار زن بودن با حقارت، فرودستی، و مجموعه رذائلی همراه است که در قالب صفات «زنانه» صورت بندی می شود. صفات به اصطلاحً «زنانه» دست کم در عرصه زندگی اجتماعی رذيلت بشمار می روند. «زن صفت» بودن نوعی ناسزا تلقی می شود. اگر کسی مردی را «فاطمه» بخواند، کشتن آن فرد توسط آن مرد از نظر عارفی مثل مولانا هم قابل فهم است! بنابراين، همجنس گرايی در واقع تصوير مردانگی را که بنيان قدرت در نظام پدر- مردسالار است به چالش می کشد، به هژمونی«مرد» بودن آسيب می رساند.اين شأن زنان است که مورد دخول واقع شوند نه مردان. بنابراين، مردی که تن به لواط بدهد مردانگی را به مرتبه نازل زنانگی تنزل داده است، و از اين رو شرم و ننگ بيشتری نثارش می شود. بنابراين، تحقيری که جامعه مردسالار نثار اقليتهای جنسی خصوصاً مردان همجنس گرا می کند در اصل ناشی از تحقير ريشه داری است که ذهنيت مردسالار نسبت به زن بودن و زنانگی دارد. چون زنانگی امری حقير تلقی می شده است هرگونه تشبّه به «زنان» و «زنانگی» هم در خور تحقير و تنبيه بوده است. بنابراين بايد تيغ نقد را در جايی عميق تر از دين فرو ببريم، و نگاه پدر- مردسالارانه را که بر تارو پود فرهنگ ما، اعم از دينی و غيردينی، سيطره دارد نشانه برويم. اگر اين ريشه را بزنيم، شاخه ها و ميوه هايش را هم در حوزه دين می توانيم چاره کنيم. «حامد» در قسمتی از پرسش خود گفته که آيا صرفاً برای اين که دين امر قدسی است و لزوماً تغيير پذير و تفسير پذير است، می تواند به ما اين اجازه را بدهد که تفسيری در مقابل نص صريح خودش بدهيم؟ بحث اقليت های جنسی از جهات مهمی برای من يادآور تجربه بحثهايی است که ما درباره مسئله حقوق زنان در اسلام داشته ايم. تا مدتها حتی علمای روشن انديش ما هم می گفتند که نص قرآن ظهور دارد که عقل و ايمان و حقوق زنان و مردان با هم برابر نيست، بنابراين، انواع تبعيضهای حقوقی، سياسی، و اجتماعی که بر مبنای جنسيت صورت می گيرد عادلانه است، و بحثهای فمينيستی غربی است و ربطی به جامعه ما و مسائل مربوط به زنان مسلمان ندارد که حدود حقوقشان را خداوند و پيامبر بروشنی معلوم کرده اند. اين نگاه کاملاً مردسالارانه حتی نزد روشنفکران روشن انديش تر ما هم جاری بود. اما شما می بينيد که رفته رفته چگونه اين نگاه تغيير کرده است. امروزه بسياری از مسلمانان به اين جمع بندی رسيده اند که بايد تفسير شان را از منابع دينی تغيير دهند وگرنه به عنوان يک ديندار با مشکلی جدی رو به رو خواهند بود. از اينرو عملاً می کوشند تا تفسيرهای تازه تری از منابع دينی به دست بدهند که با نگاه تازه ايشان از حقوق زنان سازگارتر باشد. اصولاً در فرهنگ دينی اگر معتقد باشيد که دين تان خردپذير، خردپسند و عادلانه است، ديگر نمی توانيد اموری را که در متن دين يا معارف و احکام دينی ناعادلانه می يابيد به حال خود رها کنيد. البته اگر شما مثل متألهان اشعری مذهب معتقد باشيد که دين معيار عقلانيت و خيراخلاقی است، و معيار عقلانی و اخلاقی مستقل از دين وجود ندارد، البته يافته های بيرون دينی شما چندان برايتان مسأله آفرين نخواهد بود. اما اگر معتقد باشيد که معيارهای اخلاقی و عقلانی مستقل و مقدم بر دين تعريف می شوند، در آن صورت لاجرم بايد در تمام مراحل فهم خود را از منابع دينی با آن معيارها سازگاری ببخشيد.بنابراين، اگر در جايی دين شما با الزامات آن معيارهای عقلانی يا اخلاقی ناسازگار بيفتد يا بايد از عقل و اخلاق دست بشوييد، يا دين خود را فروبنهيد، يا راهی برای سازگاری بخشيدن به آنها پيدا کنيد. مسأله سنتی رابطه عقل و وحی در واقع در اين بستر است که متولد می شود. تجربه ما در مقام سازگاری بخشيدن به فهم دينی با اقتضائات عقلانی و اخلاقی مستقل از دين به ما می آموزد که نصّ، مستقل از بستر تاريخی و فرهنگی آن، صراحت و ظهور ندارد، و «ظهور» آيات قرآنی امری سیّال و تاريخی است. وقتی عالم دينی به اين نتيجه می رسد که درک رايج از منابع دينی در فلان مورد خاص با اقتضائات عقل يا عدالت ناسازگار است، به شيوه های متفاوتی می تواند آن سازگاری را برقرار کند. برای مثال، می تواند متن را در بستر تاريخی و فرهنگی آن قرار دهد و آيه يا مفهوم مورد مناقشه را در آن بستر بازخوانی نمايد. اين شيوه را خصوصاً عالمان دينی شبه قاره هند مورد توجه قرار دادند و در آثار مرحوم فضل الرحمان تقرير روشن تری يافت. بگذاريد در اين خصوص مثالی از مرحوم شيخ محمد عبده را برايتان نقل کنم. شما می دانيد که در قرآن آياتی آمده است که به مردان اجازه می دهد که تا چهار همسر اختيار کنيد. به نظر می رسد که نصّ آيات قرآنی به تعدد زوجات حکم می کند و آيات مربوطه در اين خصوص ظهور دارد. اما مرحوم عبده معتقد است که اين حکم در روزگار ما اطلاق ندارد. استدلال عبده کمابيش اين است که در جامعه بدوی اعراب در عصر تنزيل وحی مردان نقش مهم در حمايت از خانواده داشتند، هم نان آور خانواده بودند و هم از زنان و کودکان در برابر حملات دشمنان حمايت می کردند. از سوی ديگر، ميزان مرگ و مير مردان بواسطه وقوع جنگهای مداوم بسی بيشتر از زنان بود، و بنابراين، زنانی که مرد خود را از دست می دادند خود و فرزندانشان دچار بحران امنيت و معيشت می شدند. در غياب نهادهای اجتماعی مناسب، تعدد زوجات راهی بود که جامعه برای حمايت از زنان و کودکان انديشيده بود. اما در روزگار ما که زنان استقلال اقتصادی دارند و انواع نهادهای اجتماعی از امنيت ايشان و فرزندانشان حمايت می کند، آن ضرورت منتفی شده است و به تبع حکم تعدد زوجات اطلاق خود را در روزگار ما از دست داده است. بنابراين، حکم تعدد زوجات در روزگار ما معتبر نيست. بنابراين، به صرف آنکه حکمی در قرآن آمده است نمی توان نتيجه گرفت که آن حکم در تمام زمانها و مکانها اطلاق دارد. زمينه تاريخی و فرهنگی حکم دايره اطلاق آن را معیّن می کند. به عنوان نمونه ديگر، مرحوم مطهری در توضيح و توجيه آيات مربوط به برده داری در قرآن کمابيش به تحليل مشابهی تمسک می جست. به تعبير ايشان، برده داری بر اسلام تحميل شد، يعنی (به تعبيری که آقای دکتر سروش به کار می برد) احکام مربوط به برده داری در قرآن ذاتی اسلام نبود. بر همين قياس اگر عالمان دينی به اين نتيجه برسند که تبعيض بر مبنای نوع گرايشهای جنسی افراد ناعادلانه است، هيچ دليلی وجود ندارد که نتوانند اين شيوه های تفسيری را برای ارائه فهمی از دين بکاربرند که با حقوق انسانی و مدنی اقليتهای جنسی سازگارتر باشد. «علی» گفته است: آقای نراقی لطفاً در راز و نيازهای خود به خدا بگوييد اگر مطمئمن شوم خلقت او ايراد داشته که من همجنس گرا شده ام، او را هيچوقت نخواهم بخشيد. چون همجنس گرايی جز شکنجه و زجر و بدبختی هيچ برايم نداشت و از وقتی خودم را شناختم در همه ابعاد زندگی ام برای گرايشم تاوان پرداختم. دلم می خواست يک نفر بودم مثل همه. اما خدا اين ساده ترين چيز را از من گرفت يا به عبارتی به من نداد. مبادا ما را در ذهن تان با افراد نابينا و ناشنوا مقايسه کنيد. کسی نابينايان را سرزنش نمی کند که چرا نمی بينند اما ما سرزنش که هيچ مجازات می شويم. اگر بدانند که خلقتمان عيب داشته و خالق مان به هر دليل مرتکب اشتباه شده. می دانم که شما به خدای متشخص قرآن باور داريد و قرآن را کلام پيامبر نمی دانيد. لطفاً بفرماييد خلقت ناقص روحی و جسمی اقليت های جنسی با آيه فتبارک الله احسن الخالقين چطور قابل جمع است؟آرش نراقی: به نظر من اين مهم است که اقليتهای جنسی حس اعتماد به نفس خود را از دست ندهند. البته در فرهنگی که از همه سو، حتِّی از سوی خانواده ها، اقليتهای جنسی مورد انواع خشونتها و تحقيرها واقع می شوند، و از حمايتهای عاطفی، اخلاقی، و اجتماعی محرومند، کسب و حفظ اين احساس اعتماد به نفس آسان نيست. در هر حال، در حدّی که بنده می فهمم، در زمره اقليتهای جنسی بودن هيچ نقيصه ای در خلقت کسی نيست. خلقت اقليتهای جنسی هم به همان زيبايی است که خلقت ساير مخلوقات خداوند. آنچه زشت و قبيح است نظام اجتماعی و حقوقی است که انسانهای شريف و نيک را بخاطر نوع گرايش جنسی شان مورد خشونت و ظلم قرار می دهد، و حقوق انسانی و مدنی ايشان را نقض می کند. اصل عدالت می گويد که همه انسانها با هم برابرند، يعنی از حقوق و کرامت يکسان بهره مند هستند، و هرگونه تبعيض نهادن ميان آنها نارواست مگر آنکه دليل اخلاقاً موجهی برای آن وجود داشته باشد. غايت بسياری از جنبشهای رهايی بخش در طول تاريخ بشر اين بوده است که نشان دهند بسياری از تبعيضهايی که در جامعه مسلّم و طبيعی تلقی می شده در واقع ناعادلانه بوده است و بايد اصلاح شود.برای مثال، برای قرنها جوامع بشری مسلّم فرض می کردند که تبعيض بر مبنای نژاد امری اخلاقاً موّجه است. اگر شما سياه پوست بوديد از حيث انسانی در مرتبه فروتری تلقی می شديد و از حقوق انسانی و مدنی کمتری برخوردار می بوديد. جنبش های رهايی بخش ضدبرده داری برای آن بود که نشان دهند نوع نژاد، مثلاًً سياه پوست بودن، نقصان در خلقت نيست، آن نظام اجتماعی که نژاد را مبنای تبعيض قرار می دهد ناقص و ناعادلانه است و بايد اصلاح شود. تا مدّتها جوامع بشری مسلّم فرض می کردند که جنسيت افراد، يعنی مرد بودن يا زن بودن ايشان، مبنای موّجهی برای تبعيض نهادن ميان حقوق انسانهاست. اگر شما زن باشيد از حقوق انسانی و مدنی کمتری برخوردار هستيد. جنبشهای رهايی بخش زنان که در اساس جنبشهايی عدالت جويانه بودند، کوشيدند تا نشان دهند که جنسيت مبنای موّجهی برای تبعيض نهادن ميان انسانها نيست. زن بودن نقصانی در خلقت انسان نيست، خلقت زنان به همان اندازه کمال و زيبايی دارد که خلفت مردان. آن نظام اجتماعی و حقوقی که زن بودن را مبنای تبعيض قرار می دهد ناقص و ناعادلانه است و بايد اصلاح شود. به نظر من مسأله اقليتهای جنسی هم از همين قرار است. من هيچ دليل اخلاقاً موجهی نيافته ام که به اعتبار آن بتوانيم نوع گرايش جنسی را مبنای تبعيض ميان انسانها قرار دهيم. در خلفت کسانی که گرايشهای جنسی همجنس گرايانه دارند هيچ نقصانی وجود ندارد. خلفت خداوند در اين موارد همان کمال و زيبايی را دارد که در هرجای ديگری. زشتی و نقصان از آن نظام اجتماعی و حقوقی ای است که نوع گرايش جنسی افراد را مبنای تبعيض قرار می دهد و با اقليتهای جنسی نامنصفانه رفتار می کند. به نظر من يکی از نشانه های پيشرفت اخلاقی بشر همين است که رفته رفته درباره مبانی تبعيض ميان انسانها منتقدانه بازانديشی می کند. در هرحال، داوری علمی و اخلاقی بنده اين است که تبعيض بر مبنای نوع گرايش جنسی افراد امری ناعادلانه و ناپسند است. در حدّی که من می فهمم خلقت اقليتهای جنسی هيچ اشکالی ندارد، اما نظامهای اجتماعی و حقوقی ای که انسانها را بر مبنای نوع گرايش جنسی شان مورد تبعيض و خشونت قرار می دهند زشت و ناعادلانه اند و بايد اصلاح شوند. «کيان» از آلمان پرسيده در ارتباط با آبرو داری در جوامع اسلامی و بعد پرسيده است که در جوامع اسلامی آبروداری بسيار مهم است حتی مهم تر از جان انسان. طوری که اين آبرو داری در خانواده ها باعث فاجعه بزرگ انسانی شده و می شود. آيا با وجود اين پديده می شود از همجنس گرايی در چنين جوامعی حرف زد که از نظر خانواده آبروی آنها بر باد می رود؟ اگر يک نفر اعلام همجنس گرايی کند واقعاً با آبروداری کور اين جوامع چه بايد کرد؟ سال به سال جان هزاران نفر را می گيرد.اول آنکه به نظرم ما نبايد از دختران و پسران نوجوان مان که تازه با هويت جنسی خود آشنا می شوند و آن را از تمايلات جنسی دوستان و همکلاسی ها خود متفاوت می يابند، توقع زيادی داشته باشيم. کنار آمدن با اين امر خصوصاً برای يک نوجوان که از حمايت و راهنمايی فکری و عاطفی اجتماع و خصوصاً خانواده محروم است بار عظيمی است. وقتی شما از اقليتهای نژادی هستيد، مثلاً سياه پوست هستيد، در يک خانواده سياهپوست به دنيا می آييد، همه می دانند که سياهپوست هستيد و از حمايتهای جامعه سياهپوستان برخورداريد. حداقل آن است که خانواده شما حامی شماست. وقتی شما از اقليتهای مذهبی هستيد در خانه ای پرورده می شويد که همه هم کيش شما هستند، و جامعه ای مذهبی در پيرامون شماست که از شما به شيوه های مختلف حمايت و حفاظت می کند. اما يک نوجوان همجنس گرا با وضعيت بسيار دشواری روبروست. اوّلا- بر پيشانی او ننوشته اند که همجنس گراست؛ ثانياً- خود او هم بدرستی نمی تواند به پای خود سر از هويت خود درآورد و آن را بپذيرد؛ ثالثاً- از چتر حمايتی خانواده و اجتماع هم يکسره محروم است. بنابراين، فرزندان همجنس گرای ما يکباره در آستانه بلوغ خود را با بحرانی روبرو می شود که تمام هويت و هستی او را به مخاطره می اندازد بدون آنکه بدرستی آن را بفهمد يا دانش و مهارت کافی برای کنار آمدن با آن بحران را داشته باشد. به همين دليل است که آمار خودکشی در ميان نوجوانان همجنس گرا بالاست. حتّی مردان و زنان همجنس گرای بزرگسال هم در بسياری موارد نمی توانند با اين بحرانهای عميق کنار بيايند و دست به اقدامات خودويرانگر می زنند. بنابراين، نبايد از اين نوجوانان توقع داشت که به تنهايی بار سنگين کشف خود، پس پشت نهادن بحران، و رويارويی با حجم عظيم خشونتها و تحقيرهای اجتماعی را بردوش بکشند، و يک تنه از اين مصاف سالم به درآيند. اين وظيفه معلمان اخلاقی و مديران اجتماعی و سياسی ماست که سطح دانش خود را در اين امور ارتقا دهند و جامعه را با پيچيدگيهای وضعيت اقليتهای جنسی آشنا کنند، و خصوصاً به خانواده بياموزند که چگونه فرزندان همجنس گرای خود را در کوران بحرانها راهنمايی کنند و مانع از آن شوند که افراد هوسران و فاسد از فرزندان نوجوان شان سوءاستفاده کنند. اين مهم است که اقليتهای جنسی يکديگر را بيابند و در غالب انواع نهادهای اجتماعی، فرهنگی، و سياسی متشکل شوند، و با تشکيل گروههای حمايتی بکوشند که ميزان آگاهی، حس اعتماد به نفس، و حس کرامت مندی را خصوصاً در ميان نوجوانان همجنس گرا تقويت کنند، و به ايشان بياموزند که چگونه می توانند علی رغم شرايط دشوار اجتماعی زندگی ای فضيلت مند و اخلاقی متناسب با کرامت انسانی خود را سامان بخشند. در عين حال، به نظرم مهم است که اقليتهای جنسی در عمل و در متن زندگی اخلاقی و توأم با متانت خود به جامعه نشان دهند که برخلاف تصوّرات نادرست رايج همجنس گرايی به معنای هرزه گردی و لاابالی گری نيست. در هر حال، تغيير باورهای ريشه دار يک جامعه مستلزم شجاعت فکری و اخلاقی توأم با شکيبايی است، و گاه چندين نسل کار فرهنگی، اجتماعی، و سياسی مستمر می طلبد. «رامش» يکی از خوانندگان گفته اند که شما تلاش داريد با ميکروسکوپ دنبال جنبه های مثبت اسلام بگرديد و گفته اند که اساساً ذات جوهر اسلام تعبد بی چون و چرا و دشمنی با تعقل مستقل و تفکر آزاد است. گفته اند که بهتر است توجه داشت که يک مرجع شيعه يا يک حاکم شرع به سادگی می تواند جان يک دگرانديش يا دگرباش را بگيرد. اين دوستمان پرسيده که به نظر می رسد که اسلام اين ظرفيت را ندارد که بتواند با چنين خشونت درونی خودش بتواند مرزبندی کند. قضاوتی است که اين خواننده داشته. تصوّر من اين نيست که برای يافتن زيبايی های آيين اسلام به ميکروسکوپ نياز باشد. من به عنوان يک مسلمان اين دين را زيبا می يابم. البته آيين اسلام هم مثل تمام اديان ديگر در طول زمان محتاج پالايش و پيرايش و بازسازی است. به نظر من تجربه قدسی ای که در اين دين تجلّی يافته است اصيل و الهام بخش است، و همچنان قادر است روح انسان را حتّی در روزگار مدرن در عالم معنا ارتقا بخشد. روشن است که اسلام محبوب من در دستان فقيهان و اهل شريعت پرورده نشده است. به نظرم حقّ با غزالی بود که علم فقه را از جمله امور دنيايی و نه دينی می دانست. من البته معتقدم که دين محتاج فقه و شريعت است، اما فقه و شريعت موجود را با زندگی بشر جديد متناسب نمی دانم و معتقدم که روح اين فقه بايد بر مبنای اصل عدالت دوباره بازسازی شود. اما حتّی صورت بازسازی شده شريعت هم حقيقت دين را تشکيل نمی دهد. گوهر دين را به نظرم بايد نزد عارفان جست. حقيقت دين تجربه خطاب و درک حضور خداوند است. و چهره اصلی دين را بايد در اين ساحت جست. نظام الهياتی دين در خدمت آن تجربه و برای بيان و تبيين آن به کار می آيد، و نظام اخلاقی و حقوقی دينی بر مبنای آن دستگاه الهياتی و برای حصول آن تجربه های معنوی سامان می پذيرد. اما تمام اين بخشهای دين به مرور زمان به بازسازی محتاج است. دين داران بايد مستمراً جنبه های عقلی و اخلاقی دين را در متن ستّت دينی خود بازسازی کنند تا از اين طريق بتوانند تجربه قدسی را که در دل اين صدف نهفته است به سلامت به نسلهای بعدی منتقل نمايند. مسلمانان هم مانند پيروان ساير اديان رفته رفته در حال بازفهمی و بازسازی خود در فضای جهان مدرن و پسامدرن هستند، و می کوشند چهره ای از اسلام عرضه کنند که با درک ايشان از جهان زيست و انديشگی شان سازگاری بيشتری داشته باشد. از نظر من پروژه بازسازی و پالايش و پيرايش دين اسلام پروژه ای کاملاً گشوده است، و تاکنون کامياب و ثمربخش بوده است. بنابراين، من برای ديدن زيبايی های دين محبوبم به ميکروسکوپ حاجت ندارم، چشمهايم را می شويم و می کوشم جور ديگر ديدن را بياموزم. اما البته باز هم تأکيد می کنم که اين به آن معنا نيست که خام انديشانه گمان کنيم که هر عيب که هست از مسلمانی ماست. فرآيند نقد و بازسازی دين برای حفظ روح معنوی و اخلاقی دين امری ناگزير و اجتناب ناپذير است. «بهاره» يکی از خوانندگان پرسيده اند می توانيم بپذيريم قوانين اسلام و فقه شيعه با حقوق اقليت های جنسی جمع نمی شود و نيازی به تفسير های خلاقانه از اسلام نيست تا به شکلی با حقوق شان تقريباً هماهنگ شود و در عوض روی اين مسئله کار کنيد که می شود همه چيز با اسلام همخوانی نداشته باشد. همچنانکه می شود با حفظ اعتقادات مان به اعتقادات ديگران نيز احترام بگذاريم بی آنکه به زور همه را بخواهيم با دين اسلام تطبيق دهيم. آرش نراقی: چند نکته خوب در اين سئوال است. من هم موافقم که قرار نيست همه چيز را با اسلام تطبيق دهيم. هيچ اشکالی ندارد که اسلام درباره بسياری مسائل حرفی برای گفتن نداشته باشد. و از قضا اسلام به منزله يک دين در بسياری موارد ساکت است، و بايد باشد. بنا نيست همه چيز را از دل اسلام درآورد تا مسلمانان آن چيزها را بپذيرند. اما در بعضی زمينه ها تلاش برای اين سازگاری بخشيدن ها برای يک مسلمان مهم است. برای مثال، برای يک مسلمان مهم است که دين اش عادلانه باشد. اين سخن درستی است که فقه جاری ما با حقوق اقليتهای جنسی در تعارض است. فقه ما حتّی با حقوق زنان هم ناسازگار است، با حقوق انسانی و مدنی اقليتهای دينی هم ناسازگار است، با حقوق ناراضيان و منتقدان سياسی هم ناسازگار است. به طور کلّی فقه ما با بسياری از مصاديق حقوق بشر ناسازگار است. برای کسانی که مسلمان نيستند اين ناسازگاريها اهميتی ندارد. اين افراد از ابتدا هم باوری به اين دين نداشته اند، و لذا اين ناسازگاريها تغييری در وضعيت فکری يا روحی ايشان بوجود نمی آورد. اما اين ناسازگاری برای دو گروه مهم است: يک گروه مسلمانانی هستند که هم دين و شريعت را مهم می دانند، يعنی مايلند در شعاع احکام الهی زيست کنند، و هم معتقدند که دين الهی عادلانه است. گروه دوّم هم کسانی هستند که در ذيل يک جامعه دينی زندگی می کنند که نظام اخلاقی و حقوقی آن، درست يا نادرست، تحت نفوذ احکام شريعت سامان پذيرفته است، و اين احکام بر سرنوشت انسانها تأثيرهای عميق و بازگشت ناپذير برجای می گذارد. شما نمی توانيد در ايران زندگی کنيد و بگوييد برای من مهم نيست که فقه سنتی در فلان مسأله مربوط به حقوق شهروندی چه می گويد. بالاخره اگر پای شما به دادگاه کشيده شود سرنوشت شما و عزيزانتان بر مبنای اين قوانين رقم خواهد خورد. اگر در مجلس قانون چند همسری را به استناد احکام فقهی تصويب کنند، زندگی تمام شهروندان از اين مصوّبه تأثير می پذيرد. بنابراين، برای شهروندان ايرانی مهم است که از خود بپرسند آيا می توان در چارچوب آيين اسلام شريعتی داشت که با مصاديق حقوق بشر سازگار درآيد. به نظر من اين پروژه ای گشوده است و در جهان اسلام در اين زمينه گرچه آهسته اما پيوسته تلاشهای خوبی انجام پذيرفته است و کمابيش ثمرات خوبی هم از اين تلاشها حاصل شده است. در هر حال من دليلی ندارم که به آينده اين پروژه گشوده خوش بين و اميدوار نباشم.در کلام آخر اگر فکر می کنید پرسشی از قلم افتده و می خواهید بگویید؟آرش نراقی:من از جهاتی بسيار خوش بين هستم که وضعيت اقليتهای جنسی در جامعه ما به سوی بهتر شدن برود. خصوصاً اميد من به نسلهای جوانتری است که در قياس با نسل پدران و مادرانشان آمادگی بيشتری دارند تا مسأله حقوق انسانی و مدنی اقليتهای جنسی را فارغ از تعصبات و پيشداوريهای سنتی ملاحظه و ارزيابی کنند. نسل جوان متفکران و روشنفکران ما هم که کمتر در چنبره ملاحظات سياسی گرفتار شده است و حقيقت جويی را بر مصلحت گرايی ترجيح می دهد نسبت به پذيرش تحوّل گشوده تر است، و آمادگی و شجاعت فکری و اخلاقی بيشتری برای جذب ايده ها و استدلالهای تازه دارد. خوشبختانه برای نخستين بار در تاريخ فرهنگ معاصر ايران حساسيت نسبت به مسأله حقوق بشر در ميان اهل نظر در جامعه ما به حساسيتی کمابيش فراگير تبديل شده است. به نظرم عاجلترين اقداماتی که در شرايط فعلی بايد در خصوص اقليتهای جنسی انجام شود دو چيز است: نخست و مهمتر از هرچيز بايد تمهيداتی انديشيد تا فرزندان همجنس گرای ما در برابر موج فشارها و خشونتهای خانوادگی و اجتماعی بی پناه نمانند، و از حمايتهای فکری و عاطفی برای شکل بخشيدن به يک زندگی اخلاقی و کرامتند و توأم با عزّت نفس برخوردار باشند. و دوّم آنکه، همه گروههای حقوق بشری و حساس به عدالت مسأله حقوق انسانی و مدنی اقليتهای جنسی را در دستور کار خود قرار دهند، و در گام نخست بکوشند تا از مقوله همجنس گرايی جرم زدايی کنند. از منظر اخلاقی، هيچ مصلحتی بالاتر از تلاش برای حفظ حرمت و کرامت انسانها و کاستن از رنج انسانهای گوشت و خوندار نيست. هيچ ملاحظه ای نبايد اين مصلحت بنيادين را تحت الشعاع قرار دهد.

مقاله اكبر گنجي در مورد همجنسگرايي

نوشته شده در پنجشنبه هجدهم شهریور 1389 ساعت 18:27 شماره پست: 29
هم‌جنس‌گرایی: اقلیتی ناحق؟ و فاقد حقوق!؟
اکبر گنجی :
دین در جامعه‌ی مدرن چه نقشی دارد؟ برخی از خداناباوران، هیچ نقش مثبتی برای دین قائل نیستند و بر این باورند که تنها راه نجات بشریت، نابودی دین است. ولی اکثر جامعه‌شناسان این ایده را رد می‌کنند.
نابودی دین، نه ممکن است و نه مطلوب. اگر مسأله اصلی ما گذار به دموکراسی باشد، تعیین جایگاه دین در جامعه‌ی دموکراتیک مدرن، امری بسیار مهم خواهد بود. اگر بتوان سه قلمرو دولت، عرصه‌ی عمومی و ساحت خصوصی را از یکدیگر تفکیک کرد، پرسش این است: حضور دین در کدام قلمرو نظام سیاسی را غیر دموکراتیک خواهد کرد؟ و حضور دین در کدام قلمرو یا قلمروها، با نظام دموکراتیک سازگار است؟
اگر سودای ناممکن نابودی دین فعلاً از دایره‌ی بحث کنار نهاده شود، در این‌که تفکیک نهاد دین از نهاد دولت شرط لازم نظام دموکراتیک است، ظاهراً اختلافی وجود ندارد. در این هم که حضور دین در حوزه‌ی خصوصی با نظام دموکراتیک منافاتی ندارد، ظاهرآ اختلافی وجود ندارد. حضور دین در حوزه‌ی عمومی، محل نزاع است.
برخی بدون استدلال و ارائه‌ی شواهد تجربی لازم، حضور دین در قلمرو عمومی را در تعارض با دموکراسی معرفی می‌کنند.
از این‌ها که بگذریم، در جمهوری اسلامی، دین در هر سه قلمرو حضور فعال دارد. هر کوششی در راستای گذار به دموکراسی و گسترش و رعایت حقوق بشر، ما را به دین مربوط می‌سازد. حقوق اقلیت‌های دینی، جنسی و قومی، یکی از مسائل بسیار مهم فلسفه سیاسی معاصر و ادبیات گذار به دموکراسی است. نوشتار حاضر، توجه خود را به حقوق اقلیت هم‌جنس‌گرا معطوف خواهد کرد.
۱-طرح مسأله:پدیده‌ها را از وجوه مختلف می‌توان با یکدیگر مقایسه کرد. آدمی برای بقأ، نیازمند مصرف روازنه‌ی میزان معینی کالری است. مقایسه‌ی کالری‌های مختلف (کربو هیدرات‌ها، چربی‌ها، پروتئین‌ها) با یکدیگر آن‌ها را به یک نوع تبدیل نمی‌کند و تفاوت‌های آن‌ها را از بین نمی‌برد.
فرض کنیم بدن یک فرد روزانه به ۱۸۰۰ کیلوکالری نیازمند است. آیا تأمین این میزان کالری از یک نوع متناسب با سلامتی است و بدن را دچار اختلال (بیماری) نمی‌کند؟ آیا این کالری باید به طور مساوی میان سه نوع تقسیم شود؟ یک‌صد گرم مواد قندی دارای ۴۰۰ کالری است؛ یک‌صد گرم پروتئین دارای حدود ۴۰۰ کالری است؛ ولی یک‌صد گرم چربی دارای ۹۰۰ کالری است.
مقایسه میزان کالری گوشت گوساله (از پروتئین‌ها) با کره (از چربی‌ها) و شیرینی (از قند‌ها) و نیاز بدن به این سه، تفاوت‌های آن‌ها را منتفی نمی‌سازد. به تعبیر ذات‌گرایان، این‌ها سه ماهیت مختلف‌اند؛ ولی از این جهت مشابه‌اند که هر سه دارای کالری هستند و می‌توانند نیاز آدمی را برآورده کنند.
پدیده هم‌جنس‌گرایی، ظاهراً غیر قابل فهم، استثنایی، متفاوت، غریب، بیماری و … است.حال این پدیده‌ی خاص را با چند پدیده‌ی دیگر مقایسه نمایید: تشیع، تسنن، بهاییت، یهودیت، انواع نحله‌های صوفیه و غیره.
این پدیده‌ها تفاوت‌های بسیاری با یکدیگر دارند. به عنوان مثال، تشیع و تسنن و یهودیت و بهاییت خود را دین می‌خوانند، در حالی که هم‌جنس‌گرایان و ناهم‌جنس‌گرایان، هم‌جنس‌گرایی را دین نمی‌خوانند. می‌توان هم‌جنس‌گرای مسیحی، یهودی، مسلمان (شیعه و سنی) و … داشت. مگر اخیراً کشیش‌های مسیحی با یکدیگر ازدواج نکردند؟
با این همه، وجوه اختلاف، نافی وجوه اشتراک نیست. هم‌جنس‌گرایی از چند منظر خاص با این پدیده‌ها وجوه تشابه دارد که می‌توان از آن منظر‌ها به مقایسه‌ی آن‌ها با یکدیگر پرداخت. برخی از وجوه تشابه به قرار زیر است:
۱.۱- اقلیت بودن:این ایده‌ها طرفدارانی دارند. طرفداران آن‌ها در دنیا، در مقایسه با دیگران، اقلیت محسوب می‌شوند. گفته می‌شود که کل اقلیت یهودیان در جهان از ۱۴ میلیون تن تجاوز نمی‌کند. شیعیان در کل جهان و در میان مسلمین یک اقلیت به شمار می‌روند. اهل تسنن در میان مسلمین اکثریت را تشکیل می‌دهند؛ ولی در برخی از کشورهای اسلامی، مثل ایران، در اقلیت به سر می‌برند.
هم‌جنس‌گرایان، نسبت به ناهم‌جنس‌گرایان، اقلیت به شمار می‌روند. پس یکی از وجوه تشابه این ایده‌ها، در اقلیت بودن پیروان آن‌هاست. اقلیت‌های یاد شده، از نظر در اقلیت بودن، با یکدیگر تفاوتی ندارند.
۲.۱- سبک زندگی بودن:آدمی از میان سبک‌های متفاوت زندگی، سبکی یا سبک‌هایی را بر می‌گزیند. هم‌جنس‌گرایی، همچون یهودیت و بهاییت و تسنن و تشیع، یک سبک متفاوت زندگی محسوب می‌شود. در نوشتار حاضر به اقلیت هم‌جنس‌گرا به عنوان یک سبک زندگی متفاوت نگریسته خواهد شد.
سبک زندگی محسوب کردن هم‌جنس‌گرایی، مخالفتی در پی نخواهد داشت. اما سبک زندگی محسوب کردن ادیان و مذاهب، شاید اعتراض‌برانگیز باشد. متکای این دیدگاه رویکرد ویتگنشتاین است که دین را به شیوه‌ی زیست (form of life) تحویل می‌کرد.
دین‌داری در این رویکرد متوقف بر پذیرش مدعیات ستبر متافیزیکی ادیان درباره‌ی جهان و انسان نیست. یک شیوه‌ی زندگی خاص، بعضی گزاره‌ها را برای کسانی که به آن نحو زندگی می‌کنند واضح و روشن می‌کند و بعضی گزاره‌ها را غیر قابل قبول.
۳.۱- باهماد بودن:هم‌جنس‌گرایی از آن نظر که یک باهماد (community) است، با دیگر باهمادها قابل مقایسه است. از نظر باهمادگرایان، فرد فقط با زیستن در بستر یک باهماد می‌تواند استعدادها، شیوه‌های زندگی و هویت خود را بیابد. فرد از طریق باهماد شکوفا می‌شود و قضایل اخلاقی را به دست می‌آورد.
در عین حال، افراد باید بتوانند داوطلبانه باهماد‌هایی (communities) تأسیس کنند و بر مبنای قواعد و سیاست‌هایی که خود ترجیح می‌دهند، آن را بگردانند. هیچ باهمادی حق ندارد در امور باهماد دیگر مداخله کند. قواعد پیوستن و خروج از باهماد باید دموکراتیک باشد. نمی‌توان گفت آزادی به باهماد ما بپیوندی، اما اگر بخواهی از باهماد ما خارج شوی، با مجازات مرگ روبه‌رو خواهی بود (ارتداد)
هیچ باهمادی مجاز نیست مردم را به زور وادار به پیوستن به باهماد خود کند. یکی از ملاک‌های داوری در خصوص باهماد‌های مختلف، تضمین آزادی ترک بدون مجازات باهماد، آزادی پیوستن به باهماد دیگری که به طرز دیگری اداره می‌شود و آزادی تأسیس باهمادی جدید به اتفاق کسانی که به فرد می‌پیوندند، است.
مقایسه این اقلیت‌ها، یا نحوه‌ی زیست‌ها، یا باهمادها، با یکدیگر، از چند منظر قابل توجه است:
۲- تعداد:اگر آن ادعا که معمولاً هفت درصد افراد جامعه را کسانی تشکیل می‌دهند که دارای گرایش‌های هم‌جنس‌خواهانه هستند، صادق باشد، اقلیت هم‌جنس‌گرا از نظر تعداد نسبت به بسیاری از دیگر اقلیت‌ها در وضعیت بهتری قرار دارد؛ ولی ظاهراً توافقی وجود دارد که کمتری و بیشتری عددی پیروان یک باور یا سبک زندگی، آن باور را به «باور حق» و «باور ناحق» تبدیل نمی‌نماید.
تعداد سنی‌ها از شیعیان بیشتر است؛ تعداد شیعیان از یهودیان بیشتر است؛ تعداد یهودیان از بهاییان بیشتر است. هر اقلیتی نسبت به اقلیت دیگری، اقلیت محسوب خواهد شد. بدین ترتیب اقلیت و اکثریت بودن، نه ملاک حق و باطل است و نه مبنای صاحب حقوق شدن یا فاقد حقوق شدن.
بر این مبنا، اکثریت خداباوران حق ندارند اقلیت خداناباوران را از حقوق بشر محروم کنند؛ اکثریت مسیحیان حق ندارند اقلیت یهودیان را از حقوق بشر محروم سازند؛ اکثریت ناهم‌جنس‌گرایان حق ندارند اقلیت هم‌جنس‌گرایان را از حقوق بشر محروم نمایند.
اگر قدمت تاریخی ملاک باشد، حتی بنا بر روایت متون مقدس دینی (ادیان ابراهیمی) پیشینه‌ی تاریخی هم‌جنس‌گرایی به پیش از یهودیت و مسیحیت و اسلام باز می‌گردد.
۳- ماهیت:هم‌جنس‌گرایی، ماهیتاً چه تفاوتی با دیگر سبک‌های زندگی دارد؟ اگر ذات‌گرا (essentialist) باشیم، برای هر نوع از انواع موجودات ذات ثابت در نظر خواهیم گرفت(۱). به نظر ارسطو هر نوعی از انواع موجودات دارای یک سلسله ویژگی‌های عینی مستقل از ادراکات و باور‌های آدمیان است که که آن نوع را می‌سازند. مجموع همه‌ی ویژگی‌هایی که یک نوع را همان نوعی که هست می‌نمایند، ذات نامیده می‌شود.
به گمان ارسطو هر شی‌ای دارای ذات ثابت و صفات قابل تغییر است. ارسطو این نظریه را به حوزه‌ی جواهر مادی محدود می‌کرد؛ نه برساخته‌های انسانی چون حکومت، دموکراسی، عدالت، آزادی و غیره.
ذات‌گرایی (essentialism) در جواهر مادی هم نظریه‌ی قابل دفاعی نیست؛ چه رسد به مفاهیم و برساخته‌های بشری. حکومت دارای ذات و اعراض نیست؛ دین هم ذات و اعراضی ندارد. بدین ترتیب هم‌جنس‌گرایی و دیگر سبک‌های زندگی، فاقد ذات و ماهیت‌اند. هم‌جنس‌گرایی ذاتی ندارد؛ تا با کشف ذات و ماهیت آن، تکلیفش را به خیال واهی روشن سازیم.
ویتگنشتاین به آدمیان نشان داد که در بیشتر موارد معنای یک واژه همان کاربرد (usage) آن است؛ معنا را از به کار بسته شدن واژه در زمینه‌های مختلف می‌توان آموخت. ابهام واژه‌ها ناشی از وجود معیارهای چند گانه در کاربرد آن است(۲).
جان هیک هم تأکید می‌کند که دین به یک ذات واحد قابل تعریف اشاره ندارد؛ بلکه ادیان «شباهت خانوادگی»family) resemblance) به تعبیر ویتگنشتاین، با یکدیگر دارند، به همان معنایی که او در مثال بازی به کار می‌برد.
دین مسیحیت شامل پرستش خدای متشخص انسان‌وار است؛ در حالی که بودیسم این طور نیست. آن‌ها از این جهت به یکدیگر شبیه‌اند که هر دو تفسیرهایی جامع درباره واقعیت عالی‌ترین چیزها و شیوه‌ی دست یافتن به آن پیشنهاد می‌کنند.
واژه‌ی دین معنایی جز آن‌چه کاربران زبان در جامعه‌ی زبانی به کار می‌برند، ندارد. البته آدمیان که خالق زبانند، نقش فعالانه‌ای در معنا بخشی به مخلوق خود دارند. اگر این دیدگاه صادق باشد، باید دید انسان‌ها چگونه واژه‌هایی چون یهودیت، بهاییت، تسنن، تشیع و هم‌جنس‌گرایی را به کار می‌برند؟
به تعبیر دیگر، «به اصطلاح یهودیت» یعنی آن‌چه دیگران «یهودیت»اش می‌نامند. به اصطلاح «تسنن» یعنی آن‌چه دیگران «تسنن»اش می‌نامند. «به اصطلاح تشیع» یعنی آن‌چه دیگران «تشیع»اش می‌نامند. «به اصطلاح بهاییت» یعنی آن‌چه دیگران «بهاییت»اش می‌نامند. «به اصطلاح هم‌جنس‌گرایی» یعنی آن‌چه دیگران «هم‌جنس‌گرایی»اش می‌نامند.
۴- خود و دیگری:واژه‌ی هم‌جنس‌گرایی کاربرد واحدی ندارد. دیگر واژه‌ها هم در چنبره‌ی همین وضع گرفتارند. پیروان هر یک از سبک‌های زندگی، شیوه‌ی زیست خود را به گونه‌ی خاصی به شمار می‌آورند؛ اما دیگران تلقی‌های دیگری از آن سبک زندگی ممکن است داشته باشند. نمونه‌های زیر، موید مدعای ما هستند:
۱.۴- خود شیعیان واژه‌ی تشیع را به معنایی خاص به کار می‌برند، ولی دیگران این واژه را به معنای متفاوتی به کار می‌برند. به عنوان مثال، سنی‌ها، تشیع را فرقه‌ای انحرافی، قائل به تحریف قرآن (حذف آیات مربوط به ائمه‌ی شیعیان از قرآن) سازنده‌ی امامی که وجود خارجی ندارد (امام مهدی) قائل به صفات پیامبرگونه (عصمت و علم غیب) برای امامان خود، ترجیح دهنده‌ی سخنان (احادیث) امامان خود بر آیات قرآن و غیره معرفی می‌کنند. دعای توسل از نظر اهل تسنن چگونه تلقی می‌شود؟
نکته‌ی جالب توجه این است که برخی از روشنفکران دینی، هم‌صدا با سنی‌ها، تشیع موجود را در این مواضع به نقد کشیده و تشیعی می‌سازند که به تسنن نزدیک‌تر است تا به تشیع تاریخی. اینان، ائمه را به عالمان باتقوا تبدیل می‌کنند؛ منکر وجود امام دوازدهم‌اند؛ زیارت‌نامه‌ها و بسیاری از دعاهای خاص شیعیان را مانیفست شیعیان غالی جلوه می‌دهند؛ تشیع را قرائتی ویژه از دعوت پیامبر اسلام معرفی می‌کنند که به پایان رسیده و در قالب‌های قشری و منجمد گرفتار آمده است.
ویتگنشتاین در پژوهش‌های فلسفی (بخش ۲، قسمت ۱۱) درباره «این گونه به نظر می‌رسد» سخن گفته است . بر آن مبنا می‌توان پرسید: مراسم عزاداری محرم، شامل سینه‌زنی و زنجیرزنی و قمه‌زنی، به چشم غیرشیعیان چگونه به نظر می‌رسد؟
کافی است فقط به گزارش میشل فوکو از دیدن این مراسم در ایران توجه کنیم تا دریابیم که نحوه زیست شیعیان چگونه به نظر یک فیلسوف هم‌جنس‌گرا می‌رسد؟ فوکو انقلاب ایران را به چشم یک فرصت و امکان می‌دید که موجب رشد هم‌جنس‌گرایی خواهد شد.
۲.۴- خود بهاییان واژه‌ی بهاییت را به معنای دین (دین مدرن صلح‌طلب و …) به کار می‌برند، ولی دیگران این واژه را به معنایی متفاوت به کار می‌برند. عموم شیعیان، بهاییت را نه دین یا نوعی دین‌داری، که یک فرقه‌ی سیاسی دست‌ساخت استعمار و صهیونیسم معرفی می‌کنند.
به عنوان مثال، آیت‌الله منتظری، خردادماه امسال اعلام کرده‌اند که هم‌چنان بهاییت را فرقه‌ای ضاله و منحرف به شمار می‌آورند و نظر پرسش‌کننده را هم تأیید کرده‌اند که بهاییت دست‌ساخته استعمار انگلیس است؛ بنیادش بر دروغ است و اگر معامله و معاشرت با آن‌ها موجب تقویت آنان شود، لازم است از آن اجتناب گردد۳/ ولی کاربرد واژه‌ی بهاییت در خارج از جهان اسلام بسیار متفاوت از کاربرد شیعیان است.(۳)
۳.۴-خود یهودیان واژه‌ی یهودی را به معنای قوم برگزیده‌ی خدا، قومی مظلوم و آواره که فقط هیتلر شش میلیون تن از آنان را در کوره‌های آدم‌سوزی نابود کرده است، معرفی می‌کنند،.
ولی دیگرانی وجود دارند که یهودی را به معنای جهودهای پول‌پرست سازمان‌یافته‌ی حاکم بر رسانه‌های جهان و تعیین‌کننده‌ی سیاست‌های دولت آمریکا به شمار می‌آورند که اگر در آمریکای قرن بیست و یکم هم کسی از آنان انتقاد نماید، به طرق گوناگون از عرصه‌ی عمومی حذف خواهد شد.
در تاریخ اروپا، مسیحیان، یهودیان را به عنوان قاتلان خدا و نان‌پزان با خون کودکان مسیحی به شمار می‌آوردند. با توجه به سرگذشت یهودیان در اروپا بود که هانا آرنت می‌پرسید یهودی بودن در آلمان به چه معناست؟
آرنت به عنوان یک مطرود آگاه (conscious pariah) میان نفرت از یهودیان و یهودستیزی تمایز قائل می‌شد. به گفته وی، نفرت از یهودیان، منشاء دینی دارد، ولی یهودستیزی محصول تفکیک یهودی و غیریهودی بر اساس نژادی است.
آرنت، یهودستیزی را محصول «تفسیری خاص از اصل و نسب یهودی افراد و نقش یهودیان در چهارچوب زندگی اجتماعی» معرفی می‌کند. به خوبی دیده می‌شود که به شمار آوردن توسط دیگران چه پیامدهایی در عمل برای یک اقلیت به دنبال دارد.
۴.۴- خود هم‌جنس‌گرایان واژه‌ی هم‌جنس‌گرایی را به معنایی خاص به کار می‌برند. هم‌جنس‌گرایی یک نحوه‌ی زیست است. هر کس دوست دارد (حق دارد) شریک زندگی خود را خود انتخاب کند. اگر چنین حقی به رسمیت شناخته شده باشد، افرادی خود را مجاز می‌دانند که شریک زندگی خود را از میان هم‌جنسان خود انتخاب کنند. به گمان آن‌ها، ناهم‌جنس‌گرایی اجباری با این حق تعارض دارد.
ارزش‌های مردسالارانه‌ی سنتی برای داغ ننگ زدن و سرکوب هم‌جنس‌گرایی به کار گرفته شده است. به عنوان مثال، هم‌جنس‌گرایی زنان بخشی از جنبش فمینیستی است که پس از متزلزل شدن پدرسالاری و زیر سؤال رفتن هنجارهای جنسی برای بخشی از آن جنبش که می‌خواستند هویت خود را در تمام ابعاد بروز دهند، پدید آمد.
مقصر دانستن مردان به عنوان عامل سلطه بر زنان، پیوند عاطفی و جنسی با این دشمنان تاریخی سلطه‌گر را روز به روز برای زنان مشکل و مشکل‌تر کرد. در چنین بستری هم‌جنس‌گرایی زنانه رشد کرد. خود-ابرازگری و طغیان علیه اقتدار و نیندیشیدنی‌ها هم در گسترش هم‌جنس‌گرایی مؤثر بوده است.
به گمان اینان، یک شکل خاص از روابط جنسی را نظام سلطه‌ی مردسالارانه بر همه تحمیل کرده است. هم‌جنس‌گرایی در عین حال مبارزه با نظام سلطه‌ی مردسالارانه‌ای است که تاریخی سراسر ستم از خود به یادگار نهاده است.
ادیان ابراهیمی که در جهان کهن و در زمانه مردسالارانه ظهور کرده‌اند، تصویری تماماً مردسالارانه را باز می‌تابانند. اگر مردسالاری نظامی نادرست باشد، که هست، ناهم‌جنس‌گرایی اجباری نیز که یکی از ضروریات این نظام ستم‌گرانه است، باید با فروپاشی این نظام، از هم فرو بپاشد.
ولی دیگران واژه هم‌جنس‌گرایی را به معنایی متفاوت به کار برند. به عنوان مثال، فقیهان مسلمان و متأثر از آن‌ها عموم مسلمین، هم‌جنس‌گرایی را به عمل شنیع «لواط» تحویل می‌کنند و در نتیجه آنان را مستحق مرگ می‌دانند. عموم مفسران مسلمان هم‌جنس‌گرایی را عملی شنیع، فحشا، خلاف فطرت و طبیعت به شمار می‌آورند.
اگر از جهان اسلام بیرون بیاییم، در جوامع غربی واژه‌ی هم‌جنس‌گرایی به گونه‌ی دیگری به کار می‌رود. در مغرب‌زمین هم محافظه‌کاران این واژه را به گونه‌ای به کار می‌برند که طرد این اقلیت را ایجاب می‌کند.
به عنوان نمونه، در ۲۷ نوامبر ۱۹۷۸ یکی از ناظران محافظه‌کار شهر سان‌فرانسیسکو، دن وایت، که سابقاً پلیس بود و علیه تساهل با «منحرفان جنسی» فعالیت کرده بود، به سوی فرماندار جرج ماسکونی و ناظر شهر هاروی میلیک، رهبر هم‌جنس‌گرایان، شلیک کرد و آن‌ها را در دفاتر کار خود در فرمانداری به قتل رساند.
در همان سال پیشنهاد محافظه‌کاران درباره‌ی منع هم‌جنس‌گرایان از تدریس در مدارس دولتی به همه‌پرسی گذاشته شد. رأی دهندگان کالیفرنیا با اکثریت ۵۸ در صدی این پیشنهاد را رد کردند. در دهه‌ی ۹۰ میلادی ۱۰ درصد نیروی پلیس شهر سان‌فرانسیسکو را هم‌جنس‌گرایان زن و مرد تشکیل می‌دادند.
البته وضع ایالت کالیفرنیا و شمال شرق آمریکا (ورمانت، ماساچوست، نیویورک) با بقیه ایالت‌ها در این زمینه تفاوت چشم‌گیری دارد. ایالت ورمانت اولین ایالتی بود که حقوق مدنی و اجتماعی مترتب بر ازدواج را برای زوج‌های هم‌جنس‌گرا به رسمیت شناخت (دادگاه یکی از شهرهای ایالت ورمانت طی حکمی جرج بوش را جنایت‌کار جنگی اعلام کرد و اعلام نمود در صورت حضور وی در این شهر، او را بازداشت خواهد کرد.)
ماساچوست اولین ایالتی بود که ازدواج هم‌جنس‌گرایان را به رسمیت شناخت. با تمام مبارزه‌ای که هم‌جنس‌گرایان برای قانونی کردن ازدواج خود کرده‌اند، اکثریت کنگره آمریکا در جولای ۱۹۹۶، ناهم‌جنس‌گرایی را پیش‌شرط ازدواج قانونی اعلام کرد.
جرج بوش هم از سنا خواسته بود که با افزودن اصلاحیه‌ای به قانون اساسی آمریکا، ازدواج هم‌جنس‌گرایان در کلیه ایالت‌ها را ممنوع کند. با این‌که اکثریت سنا در آن زمان در دست محافظه‌کاران بود، ولی به علت این‌که افزودن اصلاحیه به آرای دو سوم سناتورها نیاز دارد، این مصوبه به تصویب نرسید.اخیراً با حکم دادگاه عالی ایالت کالیفرنیا، ممنوعیت ازدواج هم‌جنس‌گرایان در این ایالت لغو گردید. نومحافظه‌کاران آمریکایی در مواقع انتخابات، به حزب دموکرات از این جهت به شدت می‌تازند. در مقابل لیبرال‌ها همیشه از هم‌جنس‌گرایان، هم‌چون هر اقلیت دیگری، دفاع کرده‌اند.ازدواج هم‌جنس‌گرایان در اکثر کشورهای اروپایی قانونی است. در کشور کانادا هم ازدواج هم‌جنس‌گرایان قانونی است.۵- روشنفکری دینی و مسأله‌ی هم‌جنس‌گرایی:برخی از چهره‌های شاخص روشنفکری دینی در برخی گفت و گوها، هم‌جنس‌گرایان را حیوان و عمل آنان را شنیع، پست و حیوانی خوانده‌اند. گفته‌اند که در یک جامعه‌ی دینی اخلاق اسلامی اجازه نمی‌دهد تا این عمل غیراخلاقی به همه‌پرسی گذارده شود.
البته جامعه‌ی علمی هرگز اجازه نمی‌دهد تا سخنان بلادلیل و اهانت‌آمیز در عرصه عمومی، شفاهی یا مکتوب، بیان گردد. بدین ترتیب روشنفکران دینی مخالف هم‌جنس‌گرایی، سکوت در برابر این مسأله را کم‌هزینه‌ترین استراتژی در مقابل این اقلیت می‌دانند.
محسن کدیور از جمله روشنفکران دینی مخالف هم‌جنس‌گرایی است. اما کدیور شجاعانه نظر خود را بیان کرده و با عرضه تلقی خویش از هم‌جنس‌گرایی، این امکان را برای دیگران فراهم آورده است تا با وی وارد گفت و گوی انتقادی شوند و تلقی او از هم‌جنس‌گرایی را نقد کنند.
وی در رأی مکتوب خود، هم‌جنس‌گرایی را «غیرعقلانی» «غیرانسانی» و «انحراف از مسیر صحیح بشری» معرفی کرده و می‌گوید هم‌جنس‌گرایی جزو حقوق بشر نیست. به گفته‌ی وی، هم‌جنس‌گرایان اول باید برادری خود را اثبات نمایند (یعنی نشان دهند که هم‌جنس‌گرایی یکی از حقوق بشر است) بعد تقاضای ارث و میراث کنند و در باره‌ی تبعیض جنسی سخن بگویند.
به گفته‌ی وی، اسلام اشد مجازات را برای هم‌جنس‌گرایان در نظر گرفته و روشنفکران دینی در این زمینه مشابه اسلام سنتی فکر می‌کنند. به گفته او، مسلمان‌ها کوشش می‌کنند تا جوامع بشری این انحراف تأسف‌بار را ریشه‌کن کنند.
کدیور می‌نویسد: «اولاً ارتباط جنسی با جنس موافق (هم‌جنس‌بازی) در اعلامیه جهانی حقوق بشر و دو میثاق پیرو آن به رسمیت شناخته نشده است. تلاش هم‌جنس‌گرایان در شناخته شدن آن‌ها به عنوان یک اقلیت (اقلیت جنسی) در اسناد اصلی اجماعی بین‌المللی تا کنون به نتیجه نرسیده است. تا آن‌جا که من می‌دانم تنها جایی که به این امر اشاره شده، در یک سند فرعی پناهندگی افرادی است که به خاطر در پیش گرفتن این رویه در کشور خود در خطر مرگ قرار گرفته‌اند.
در برخی کشورهای اروپایی کوشش‌هایی برای به رسمیت شناخته شدن هم‌جنس‌گرایان و پذیرش خانواده متشکل از دو جنس موافق آغاز شده، اما نهایت موفقیت آن‌ها این بوده که روابط جنسی از حقوق شخصی است و در صورتی که با تراضی طرفین باشد، احدی حق مخالفت یا نادیده گرفتن آن را ندارد.
هم‌جنس‌گرایی در تمام جهان منتقدان بسیار جدی دارد چه در میان پیروان ادیان الهی (مسلمانان، مسیحیان و یهودیان) و چه در میان افراد عرفی غیردینی. به هر حال هم‌جنس‌بازی تا کنون فاقد پشتوانه اجماعی بین‌المللی به عنوان یکی از مصادیق حقوق بشر است.
ثانیاً: اصولاً هم‌جنس‌بازی یا هم‌جنس‌گرایی امری غیرعقلانی و غیرانسانی است و انحراف از مسیر صحیح بشری محسوب می‌شود. بی‌شک موافقان این رویه، سخن ما را باور ندارند؛ آن‌چنان‌که ما نیز در مدعیات و ادله‌ی هم‌جنس‌گرایان سخن موجهی نیافته‌ایم. در نهایت به لحاظ عقلانی از قبیل امور جدلی‌الطرفین می‌شود.
برای ورود در مصادیق حقوق بشر، مبنایی عقلانی و موجه لازم است. هم‌جنس‌گرایی تا کنون به لحاظ عقلانی از حقوق بشر شناخته نشده است. به قول مشهور، اول برادریت را اثبات کن؛ بعد ادعای میراث کن.
در شمرده شدن هم‌جنس‌گرایی در زمره‌ی حقوق بشر تردید جدی وجود دارد، با چنین تردیدی بحث از تبعیض درباره اقلیت‌های جنسی چه محلی از اعراب دارد؟
ثالثاً: ارتباط جنسی با هم‌جنس در همه‌ی ادیان ابراهیمی از جمله اسلام به شدت تقبیح و تحریم شده است. قرآن کریم با شدیدترین لحن ممکن این رویه را تحت عنوان رویه قوم لوط مذمت کرده است. علمای اسلام - اعم از اهل سنت و شیعه - در ممنوعیت شرعی و اشد مجازات هم‌جنس‌بازان هم‌داستان‌اند.
رضایت طرفین در فعلی که نهی مؤکد شرعی دارد، کارساز نیست. حرمت شرعی لواط و مساحقه و مجازات شدید مرتکبین آن‌ها از احکام ثابت و دائمی شرعی است. روشنفکری دینی در این مسأله که فاقد پشتوانه‌ی عقلانی است، با اسلام سنتی در حرمت شرعی و اصل مجازات (فارغ از نوع آن) برخوردی مشابه دارد.
البته تجسس در حریم خصوصی افراد ممنوع است. با صراحت می‌گویم مسلمانی مطلقا هم‌جنس‌گرایی را بر نمی‌تابد و از تمامی طرق موجه برای ریشه کن کردن این انحراف تأسف‌بار از جوامع انسانی کوشش می‌کند»
در این‌جا، پرسش‌ها و داوری و نقد خود را پیرامون تلقی محسن کدیور از هم‌جنس‌گرایی و بی‌حقوقی آنان مطرح می‌کنم. امیدوارم پاسخ کدیور نشان دهد که نقدهای من ناوارد، و برداشت‌های من نادرست بوده است. ملاحظات من به شرح زیر است:
الف- کدیور می‌گوید مجازات شدید هم‌جنس‌گرایان از احکام ثابت و دائمی شرعی است. ملاک و معیار تمایز احکام موقت از دائمی چیست تا بر اساس آن ملاک گفته شود مسأله‌ای جزو احکام دائمی اسلام است؟
تا آن‌جا که من به یاد می‌آورم، کدیور هر حکمی از اسلام را که با عقلانیت و عدالت مدرن تعارض داشته باشد، موقتی و متعلق به صدر اسلام به حساب می‌آورد. بدین ترتیب اگر عقلانیت و عدالت مدرن هم‌جنس‌گرایی را بپذیرند، بر مبنای ملاک کدیور، حکم فقهی اسلام درباره‌ی هم‌جنس‌گرایی ثابت و دائمی نخواهد بود.
ب- کدیور می‌گوید مسلمانی مطلقاً با هم‌جنس‌گرایی نمی‌سازد. ملاک و معیار مسلمانی چیست تا بر مبنای آن ملاک بفهیمم چه چیز با مسلمانی سازگار است و چه چیز ناسازگار؟
ج- آیا نظر قرآن در این زمینه‌ی خاص ناظر به «شاهدبازی» و «به زور به دیگران تجاوز کردن» بوده است (داستان قوم لوط که طی آن قوم او می‌خواستند به زور به دو فرشته نوجوان تجاوز کنند. مطابق روایات مندرج در تفاسیر، قوم لوط در راه‌های ورودی و خروجی شهر بیگانگان را گیر می‌انداخته و به زور به آن‌ها تجاوز می‌کرده‌اند) یا شامل دو انسان بالغی هم که آگاهانه، مختارانه و از سر رضایت دست به این عمل می‌زنند، می‌شود؟
د- کدیور می‌گوید روشنفکران دینی در این زمینه مشابه اسلام سنتی فکر می‌کنند. تا آن‌جا که من می‌دانم آرش نراقی به عنوان یکی از روشنفکران دینی، بر خلاف کدیور، هم‌جنس‌گرایی را امری طبیعی، عقلانی و اخلاقاً قابل دفاع می‌داند. آیا آرش نراقی روشنفکر دینی و مسلمان نیست؟
نراقی مانند کدیور، قرآن را کلام خدای متشخص انسان‌وار می‌داند. با این حال، هم‌جنس‌گرایی را ناسازگار با قرآن و اسلام نمی‌یابد. وی در مقاله‌ی مبسوط «درباره اقلیت‌های جنسی» (۲۵ نوامبر ۲۰۰۵) با استناد به ادبیات گسترده هم‌جنس‌گرایی، آن را پدیده‌ای طبیعی و اخلاقی معرفی کرد. پس از آن هم طی یک سخنرانی زیر عنوان «اسلام و مسأله اقلیت‌های جنسی» در دانشگاه کالیفرنیا‌ی لس‌آنجلس، پدیده هم‌جنس‌گرایی را ناسازگار با قرآن نیافت و کوشش او مصروف آن شد تا قرائتی سازگار با قرآن از هم‌جنس‌گرایی ارائه کند.
در میان روشنفکران دینی افراد دیگری هم وجود دارند که معتقدند حقوق بشر شامل هم‌جنس‌گرایان هم می‌شود و هم‌جنس‌گرایی تعارضی با دینداری ندارد؛ منتها به دلایل قابل فهم، نظر خود را بیان نمی‌دارند.
هـ- کدیور هم‌جنس‌گرایی را امری غیرعقلانی، غیرانسانی، انحراف از مسیر صحیح بشری و تأسف بار به شمار می‌آورد. اما هیچ دلیلی برای موجه کردن مدعای خود ارائه نمی‌کند.
پرسش این است: مسیر صحیح بشری چیست؟ مگر فقط یک راه صحیح وجود دارد که بشریت باید آن را طی کند؟ آیا نفی پلورالیسم و قبول انحصار گرایی معرفتی و اجتماعی لازمه‌ی منطقی این مدعا نیست؟
تا آن‌جا که من می‌فهمم، هر رفتاری که از آدمیان سر می‌زند (خوب و بد) عملی انسانی است؛ نه غیرانسانی یا حیوانی. انسان همان موجودی است که در تاریخ خود را محقق کرده (انسان واقعی مطابق تعاریف پسینی a posteriori) نه انسانی آرمانی که وجود خارجی ندارد (انسان خیالی مطابق تعاریف پیشینی a priori)
هم‌جنس‌گرایی همان قدر انسانی است که ناهم‌جنس‌گرایی. عدالت‌ورزی همان قدر انسانی است که ظلم و بیداد. با این تفاوت که عدالت از نظر اخلاقی فضیلت است و ظلم رذیلت.
اگر درست فهمیده باشم، احتمالاً منظور کدیور آن است که ناهم‌جنس‌گرایی فضیلت است و هم‌جنس‌گرایی رذیلت. اگر چنین باشد، این مدعا نیازمند دلیل است و با استناد به فقهی که اکثر احکام اجتماعی‌اش امروزه غیراخلاقی تلقی می‌شوند، نمی‌توان غیراخلاقی بودن هم‌جنس‌گرایی را اثبات کرد. داوری اخلاقی چه نمره‌ای به این فقه خواهد داد که بخواهد مبنای داوری در خصوص هم‌جنس‌گرایی قرار گیرد؟
و- اگر منظور از «مسیر صحیح انسانی» مسیر طبیعی و فطری باشد، در آن صورت می‌پرسیم: به فرض آن‌که با معیاری بتوان امور طبیعی را از امور غیر طبیعی تفکیک کرد، آیا هر جه طبیعی است خوب و اخلاقی است و هر چه غیرطبیعی است، بد و غیراخلاقی است؟
مغالطه طبیعی‌گرایان مورد حمله‌ی مور و هیوم عبرت‌آموز است. مور «طبیعی‌انگاری تصوری» را نقد و رد کرد و هیوم «طبیعی‌انگاری تصدیقی» را. مطابق نظر جرج ادوارد مور، هر کس خوبی را با محمول طبیعی یا ما بعد الطبیعی‌ای یکی بگیرد، مرتکب مغالطه‌ی طبیعی‌انگارانه (naturalistic fallacy) شده است؛ برای این‌که خوبی بر مبنای ویژگی‌های طبیعی و ما بعد الطبیعی تحلیل‌پذیر نیست(۴). مطابق رأی هیوم استنتاج احکام ناظر به ارزش (value) و احکام ناظر به تکلیف (obligation) از احکام ناظر به واقع (fact) از لحاظ منطقی، مجاز نیست.
اگر این نظر درست باشد، نمی‌توان ارزش‌ها و تکالیف اخلاقی را از امور واقع (ماورای طبیعی، طبیعی، انفسی) اخذ کرد و ارزش‌ها و تکالیف از سنخ امور مجعوله خواهند بود. اما اگر استنتاج گزاره‌های ارزشی (evaluative) و گزاره‌های تکلیفی (deontic) از گزاره‌های ناظر به واقع جایز باشد، ارزش‌ها و تکالیف اخلاقی از سنخ امور مکشوفه خواهند بود.
کدیور برای رد هم‌جنس‌گرایی باید چند نکته را اثبات کند:
یک- مجاز بودن استنتاج باید از است.
دو- غیرطبیعی بودن هم‌جنس‌گرایی.
ج- طبیعت و ماهیت و ذات ثابت داشتن آدمیان. اگر نوع آدمی دارای ذات ثابتی نباشد و آدمی در طول تاریخ دگرگون شده باشد، به تبع آن دگرگونی قواعد و احکام اخلاقی آدمیان هم دگرگونی می‌یابند و یافته‌اند.
و- به فرض آن‌که بتوان غیر طبیعی بودن هم‌جنس‌گرایی را اثبات کرد و به فرض آن‌که هر چه غیر طبیعی باشد، غیر اخلاقی هم خواهد بود، می‌پرسیم: آیا ازدواج خواهر و برادر غیرطبیعی‌تر از هم‌جنس‌گرایی نیست؟
اگر روایت ادیان ابراهیمی از آدم و حوا، داستانی حقیقی باشد، تمام انسان‌ها زنازاده خواهند بود. علامه طباطبایی داستان آدم و حوای قرآن را واقع‌گرایانه تفسیر می‌کرد، نه ناواقع‌گرایانه (نمادین و اسطوره‌ای.) این نوع تفسیر او را مجبور می‌کرد به این پرسش پاسخ گوید: آیا ازدواج فرزندان یک پدر و مادر، یعنی خواهران و برادران، خلاف طبیعت و فطرت و اخلاق نیست؟
طباطبایی این امر را غیرطبیعی، بر خلاف فطرت و غیراخلاقی نمی‌یابد. دلیل خلاف فطرت نبودن ازدواج خواهر و برادر، از نظر طباطبایی، تجربی است. یعنی چون تجربه نشان می‌دهد که انسان‌هایی این عمل را انجام داده و می‌دهند، پس خلاف فطرت و طبیعت آدمی نیست. طباطبایی سه شاهد برای مدعای خود ذکر می‌کند:
الف- در میان مجوسیان، قرن‌ها خواهر و برادر ازدواج می‌کرده‌اند.
ب- ازدواج خواهر و برادر در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق قانونی بوده است (معلوم نیست چگونه این ادعای کذب به تفسیر قرآن طباطبایی راه یافته است.)
ج- در اروپا و آمریکای متمدن، پدران و برادران با دوشیزگان هم‌بستر شده و پرده بکارت آن‌ها را بر می‌دارن(۵).
در واقع، طباطبایی در اخلاق، پیامدگراست. به گمان وی، ازدواج و همبستری خواهر و برادر با هیچ مشکل فطری یا اخلاقی‌ای روبه‌رو نیست. تنها مسأله این است که امروزه که تعداد آدمیان بی‌شمار است، این عمل، فحشا به بار خواهد آورد. اگر هم‌بستری خواهر و برادر موجب فحشا نشود، بر اساس مبانی طباطبایی، غیراخلاقی نخواهد بود.
بر مبنای استدلال طباطبایی، هم‌جنس‌گرایی هم نباید خلاف فطرت و طبیعت باشد. چون تاریخ آن به قدمت آدمیان است و در اروپا و آمریکا به رسمیت شناخته شده و هم‌جنس‌گرایان بسیاری، اینک در جهان زندگی می‌کنند. به تعبیر دیگر، همین که عملی از آدمی سر می‌زند، حکایت از آن دارد که آن عمل، خلاف فطرت و طبیعت نیست.
ما مدعی نیستیم که طباطبایی گفته است هم‌جنس‌گرایی خلاف طبیعت نیست، ادعای ما این است که مبانی طباطبایی به چنین نتیجه‌ای ختم می‌گردد. وگرنه، طباطبایی، هم‌جنس‌گرایی را خلاف فطرت می‌داند(۶).
ز- ادعای متکلمان و فیلسوفان مسلمان این است: نحن ابناء الدلیل (من فرزند و پیرو دلیل هستم) و انما المتبع هو البرهان (فقط تابع برهانم.) مدعای فیلسوفان مسلمان و استدلالگرایی (rationalism) و بینه‌جویی (evidentialism) انسان مدرن مانع پذیرش احکام و فرامین بلادلیل می‌شود. بر این مبنا ما در مدعای محسن کدیور مناقشه کردیم.
اما اگر دلیل یا دلایلی دال بر غیراخلاقی بودن هم‌جنس‌گرایی ارائه شود، ما تابع دلیل خواهیم بود. چون و چرا کردن در باورهایی که تا کنون می‌پنداشتیم درست و بسامان بوده‌اند، اما در واقع نبوده‌اند، و ظنی و نامتقن یافتن آن‌چه تا کنون محکم و خالی از شبهه جلوه‌گر می‌شد، فرایندی انسانی است.رسوم و عرف‌های موروثی و مشترک فرهنگ جامعه را که عیوبشان نمایان شده است، باید موضوع بحث و گفت وگوی انتقادی قرار داد تا امکان زندگی اخلاقی‌تری فراهم گردد. نگرش ضد مرجعیت، به معنای رد ادعای افرادی که دعوی معرفتشان را فراتر از کند و کاو نقادانه می‌دانند، نگرشی عقلانی و اخلاقی است.
پاورقی‌ها:
————–
۱- به عنوان مثال، فمینیسم ذات‌گرا، قائل به تفاوت ذاتی زنان با مردان است. به گمان آن‌ها این تفاوت ناشی از زیست‌شناسی - تاریخ است و برتری اخلاقی - فرهنگی زن بودن به عنوان روش زندگی، بخشی از این تفاوت است. از نظر اینان، زنان با بازسازی هویتشان بر اساس خصوصیات زیستی و فرهنگی‌شان، می‌توانند خودشان باشند.دیگر فمینیست‌ها با تأکید بر این‌که جنسیت کالبد شناختی پدیده‌ای است که تماماً به طور اجتماعی برساخته می‌شود، تأکید می‌کنند که زن بودن یکی از مقوله‌های ساخته مردان است که مردسالاری را تثبیت می‌کند. تنها راه رهایی، جنس‌زدایی از جامعه است، نه ذاتی و ثابت فرض کردن برساخته‌های مردانه.
۲- ویتگنشتاین در قطعه‌ای مشهور، بحث شباهت خانوادگی و کاربرد واژه توسط آدمیان را با ذکر مثالی توضیح می‌دهد. می‌نویسد:«مثلاً اعمالی را در نظر بگیرید که آن‌ها را «بازی» می‌نامیم. منظور من بازی با تخته، بازی با ورق، بازی با توپ، بازی‌های المپیک و غیره است. چه چیزی میان همه‌ی آن‌ها مشترک است؟ - نگویید «باید چیز مشترکی وجود داشته باشد» یا آن‌ها «بازی» نامیده نخواهند شد - بلکه نگاه کنید و ببینید آیا میان همه‌ی آن‌ها چیز مشترکی وجود دارد یا نه. - زیرا اگر به آن‌ها نگاه کنید، چیزی نخواهید دید که میان همه مشترک باشد. تنها مشابهت‌ها و رابطه‌هایی وجود دارند. تکرار می‌کنم: فکر نکنید؛ بلکه نگاه کنید! - مثلاً به بازی‌های با تخته، با رابطه‌های گوناگون آن‌ها، نگاه کنید.
اینک به بازی‌های ورق نگاه کنید. در این‌جا تناظرهای بسیاری را با گروه اول می‌بینید؛ اما ویژگی‌های مشترک زیادی ناپدید، ویژگی‌های مشترک دیگری پدیدار می‌شوند.
هنگامی که به بازی‌های با توپ می‌پردازیم، بخشی از آن‌چه مشترک است حفظ می‌شود و بخشی ناپدید می‌گردد. - آیا همه‌ی آن‌ها «سرگرم‌کننده»اند؟ شطرنج را با دوزبازی دارای نشان‌های صفر و صلیب مقایسه کنید. یا آیا همواره برد و باخت، یا رقابت بین بازی‌کنندگان وجود دارد؟به بازی تک‌نفره فکر کنید.مقاله و مقالات
در بازی با توپ برد و باخت وجود دارد. اما هنگامی که کودکی توپ خود را به دیوار می‌زند و آن را می‌گیرد جنبه‌ی برد و باخت ناپدید می‌شود. به نقش مهارت و اقبال توجه کنید؛ و به اختلاف میان مهارت در شطرنج و مهارت در تنیس بنگرید.
به بازی‌های دیگری می‌توان اندیشید که عنصر سرگرمی را دارند، اما فاقد ویژگی‌های دیگرند. و به همین سان می‌توان تعداد بسیار زیادی از بازی‌های دیگر را مورد توجه قرار داد و دید که چه مشابهت‌هایی پدیدار می‌شوند و چه مشابهت‌هایی ناپدید می‌گردند»
Ludwig Wittgenstein, Philosophical Inverstigations, trans. G.E.M. Anscombe (New York: Macmillan, 1953)
3- رجوع شود به سایت آیت‌الله منتظری، پاسخ به پرسش‌های سیاسی، مورخ ۱۱ / ۳ / ۸۷ و ۲۵ / ۳ / ۸۷
۴- به گمان مور واژه‌هایی چون زرد، لذت و خوب تعریف‌پذیر نیستند: «فرض کنید کسی بگوید «دارم لذت می‌برم» و فرض کنید این نه دروغ یا اشتباه، بلکه راست باشد. بسیار خوب؛ اگر این راست است، چه معنایی دارد؟ معنای آن این است که روان او، یک روان معین خاص، متمایز از همه‌ی روان‌های دیگر با علائم معین خاص، در این لحظه احساس معین خاصی به نام لذت دارد.
«لذت بردن» معنایی جز داشتن لذت ندارد؛ و هر چند ممکن است لذت ما بیشتر یا کمتر باشد، و حتی، در حال حاضر می‌توان پذیرفت از این یا آن نوع لذت برخوردار باشیم، با این همه تا آن‌جا که این لذت است که از آن برخوردارداریم، چه زیاد باشد و چه کم، چه از این نوع باشد و چه از آن نوع، آن‌چه از آن برخورداریم یک چیز معین، مطلقاً تعریف ناپذیر، است که در همه‌ی مراتب گوناگون خود و در همه‌ی انواع مختلف احتمالی یکی است. مثلاً در روان است؛ به وجود آورنده‌ی میل و خواهش است؛ ما از آن آگاهیم؛ و غیره و غیره.
می‌توانیم، به نظر من، روابط آن را با چیزهای دیگر توصیف کنیم، اما نمی‌توانیم آن را تعریف کنیم؛ و اگر کسی خواست لذت را به عنوان یک موضوع طبیعی دیگر ما تعریف کند: مثلاً اگر کسی گفت که لذت به معنای احساس (رنگ) سرخ است و از آن نتیجه گرفت که لذت یک رنگ است، ما حق خواهیم داشت به او بخندیم و نسبت به گفته‌های بعدی او درباره‌ی لذت بی‌اعتماد باشیم. این همان مغالطه‌ای است که من آن را مغالطه‌ی طبیعی‌گرایانه نامیده‌ام.
این که «لذت بردن» به معنای «داشتن احساس (رنگ) سرخ» نیست، مانع فهمیدن معنای آن نیست. برای ما کافی است که بداتنیم «لذت بردن» به معنای «داشتن احساس لذت» است، و با این که لذت مطلقاً تعریف‌ناپذیر است، با این که لذت، لذت است، نه چیز دیگر، با این همه در گفتن این که داریم لذت می‌بریم، هیچ مشکلی احساس نمی‌کنیم»
G. E. Moore, Principia Ethica (London: Cambridge University Press, 1903) , pp. 12-13.
5- طباطبایی در تفسیر آیه اول سوره بقره می‌نویسد: «از آیه شریفه بر می‌آید که نسل موجود از انسان منتهی به آدم و همسرش می‌شود و جز این دو نفر هیچ کس دیگری در انتشار این نسل دخالت نداشته است (نه حوری بهشتی و نه فردی از افراد جن و نه غیر آن دو) …
ازدواج در طبقه‌ی اولی، بعد از خلقت آدم و حوا، یعنی در فرزندان بلافصل آدم و همسرش بین برادران و خواهران بوده و دختران آدم با پسران او ازدواج کرده‌اند.
چون آن روز در تمام دنیا نسل بشر منحصر در همین فرزندان بلافصل آدم بوده، (در آن روز غیر از آنان، نه دخترانی یافت می‌شده است تا همسر پسران آدم شوند و نه پسری بود که همسر دخترانش گردند) بنابراین هیچ اشکالی هم ندارد (اگر چه در عصر ما خبری تعجب‌آور است و لیکن) از آن‌جایی که مسأله یک مسأله‌ی تشریعی است و تشریع هم تنها و تنها کار خدای تعالی است و لذا او می‌تواند یک عمل را در روزی حلال و روزی دیگر حرام کند» (علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، جلد ۴، صص ۲۱۷ - ۲۱۶)
«اما این‌که چنین ازدواجی در اسلام حرام است و به طوری که حکایت شده، در سایر شرایع نیز حرام و ممنوع بوده، ضرری به این نظریه نمی‌زند. برای این‌که تحریم، حکمی است تشریعی که تابع مصالح و مفاسد است، نه حکمی تکوینی (نظیر مستی آوردن شراب) و غیر قابل تغییر و زمام تشریع هم به دست خدای سبحان است؛ او هر چه بخواهد و هر حکمی بخواهد می‌راند.
چه مانعی دارد که یک عمل را در روزی و روزگاری جایز و مباح کند و در روزگاری دیگر حرام نماید. در روزی که جز تجویزش چاره‌ای نیست تجویز کند و در روزگاری دیگر که ضرورت در کار نیست، تحریم کند. ازدواج خواهر و برادر را در روزگاری که تجویزش باعث شیوع فحشأ و جریحه‌دار شدن عفت عمومی نمی‌شود، تجویز کند و در روزگاری دیگر که باعث این محذور می‌شود، تحریم کند.
خواهی گفت که تجویز چنین ازدواجی هم مخالف با فطرت بشر و هم‌چنین مخالف با شرایع انبیا است که آن نیز طبق فطرت است … در پاسخ می‌گوییم: این سخن که ازدواج خواهر و برادر منافی با فطرت باشد درست نیست و فطرت چنین ازدواجی را صرفاً به خاطر این‌که ازدواج خواهر و برادر است، نفی نمی‌کند و از آن تنفر ندارد؛ بلکه اگر نفی می‌کند و اگر از آن تنفر دارد، برای این است که باعث شیوع فحشا و منکرات می‌شود و باعث می‌گردد غریزه‌ی عفت باطل گردد و عفت عمومی لکه‌دار شود.
پر واضح است که شیوع فحشأ به وسیله‌ی ازدواج خواهر و برادر، در زمانی است که جامعه‌ی گسترده‌ای از بشر وجود داشته باشد. اما در روزگاری که در تمامی روی زمین، غیر از چند پسر و دختر از یک پدر و مادر وجود ندارند و از سوی دیگر مشیت خدای تعالی تعلق گرفت که همین چند تن را زیاد کند و افرادی بسیار از آنان منشعب سازد، دیگر بر چنین ازدواجی منطبق و صادق نیست.
پس اگر انسان امروز از چنین تماس و چنین جماعی نفرت دارد، به خاطر علتی است که گفتیم؛ نه این‌که به حسب فطرت از آن متنفر باشد. به شهادت این‌که می‌بینیم مجوسیان در قرن‌های طولانی (به طوری که تاریخ ذکر می‌کند) ازدواج بین خواهر و برادر را مشروع می‌دانستند و از آن متنفر نبودند و هم‌اکنون به طور قانونی در روسیه (به طوری که نقل شده) و نیز به طور غیرقانونی، یعنی به عنوان زنا در اروپا انجام می‌شود.
یکی از عادات که در این ایام در ملل متمدن اروپا و آمریکا معمول است، این است که دوشیزگان قبل از ازدواج قانونی و قبل از رسیدن به حد بلوغ سنی، ازدواج بکارت خود را زایل می‌سازند و آماری که در این باره گرفته شده، به این نتیجه رسیده که بعضی از این افضاها از ناحیه‌ی پدران و برادران دوشیزگان صورت می‌گیرد.
بعضی‌ها گفته‌اند: این گونه ازدواج با قوانین طبیعی، یعنی قوانینی که قبل از پیدایش مجتمع صالح در بشر به منظور سعادتش در انسان‌ها جاری بوده، نمی‌سازد. زیرا اختلاط و انسی که در بین یک خانواده برقرار است، غریزه‌ی شهوت و عشق‌ورزی و میل غریزی را در بین خواهران و برادران باطل می‌کند و به قول مونتسکیو حقوقدان معروف در کتابش روح‌القواانین: «علاقه‌ی خواهر برادری غیر از علاقه‌ی شهوانی بین زن و مرد است»
لیکن این سخن درست نیست. اولاً: به همان دلیلی که خاطرنشان کردیم و ثانیاً: به فرض هم که قبول کنیم منحصر در موارد معمولی است، نه در جایی که ضرورت آن را ایجاب کند، یعنی قوانین وضعی طبیعی نتواند صلاح مجتمع را تأمین کند که در چنین صورتی چاره‌ای جز این نیست که قوانین غیرطبیعی مورد عمل قرار گیرد و اگر قرار باشد به طور کلی جز قوانین طبیعی پذیرفته نشود، باید بیشتر قوانین معمول دایر در زندگی امروز هم دور ریخته شود» (پیشین، صص۲۳۰ - ۲۲۹)
۶- طباطبایی در تفسیر آیه ۸۰ سوره اعراف، هم‌جنس‌گرایی را خلاف فطرت معرفی می‌کند. در ضمن در جای دیگری از تفسیر خود دلایل غیرفطری و غیرطبیعی بودن هم‌جنس‌گرایی را بر می‌شمارد. می‌گوید:
«آمیزش با هم‌جنس بر خلاف نظام خلقت و فطرت انسان است. اگر در خلقت انسان و انقسامش به دو قسم نر و ماده و نیز به جهازات و ادواتی که هر یک از این دو صنف مجهز به آن هستند و هم‌چنین به خلقت خاص هر یک دقت کنیم، جای هیچ تردید باقی نمی‌ماند که غرض صنع و ایجاد، از این صورت‌گری مختلف و از این غریزه شهوتی که آن هم مختلف است، در یک صنف از مقوله‌ی فعل و در دیگری از مقوله‌ی انفعال است. این است که دو صنف را با جمع کند و بدین وسیله عمل تناسل که حافظ بقأ نوع انسانی تا کنون بوده، انجام پذیرد.
پس یک فرد از انسان نر، که او را مرد می‌خوانیم، بدین جهت که مرد خلق شده است، برای یک فرد ماده از این نوع؛ نه برای یک فرد نر دیگر. و یک فرد از انسان ماده که او را زن می‌نامیم، برای این خلق شده؛ نه برای یک فرد ماده دیگر.
آن‌چه مرد را در خلقتش مرد کرده، برای زن خلق شده و آن‌چه که در زن است و در خلقت او را زن کرده، برای مرد است و این زوجیت طبیعی است، که صنع و ایجاد عالم میان مرد و زن یعنی نر و ماده آدمی برقرار کرده و این جنبنده را زوج کرده است.
از سوی دیگر اغراض و نتایجی که اجتماع و یا دین در نظر دارد این زوجیت را تحدید کرده و برایش مرزی ساخته به نام نکاح، که یک جفت‌گیری اجتماعی و اعتباری است. به این معنا که اجتماع میان دو فرد - نر و ماده - از انسان که با هم ازدواج کرده‌اند، نوعی اختصاص قائل شده که این اختصاص مسأله‌ی زوجیت طبیعی را تحدید می‌کند؛ یعنی به دیگران اجازه نمی‌دهد که در این ازدواج شرکت کنند.
پس فطرت انسانی و خلقت مخصوص به او، او را به سوی ازدواج با زنان هدایت می‌کند؛ نه ازدواج با مردان. و نیز زنان را به سوی ازدواج با مردان هدایت می‌کند، نه ازدواج با زنی مثل خود. و نیز فطرت انسانی حکم می‌کند که ازدواج مبنی بر اصل توالد و تناسل است؛ نه اشتراک در مطلق زندگی» (علامه طباطبایی، المیزان، جلد ۱۵، ص ۴۳۶)
طباطبایی می‌گوید آلت تناسلی مرد، مرد را مرد کرده است و این آلت تناسلی برای زن آفریده شده است. از سوی دیگر، آلت تناسلی زن، زن را زن کرده است و این آلت تناسلی برای مرد آفریده شده است. به گفته‌ی وی، شهوت‌رانی مرد از مقوله فعل است و شهوت‌رانی زن، از مقوله انفعال، یعنی مرد فاعل است و زن منفعل. از این مقدمات غیرمدلل نتیجه می‌گیرد که ناهم‌جنس‌گرایی طبیعی و فطری است و هم‌جنس‌گرایی غیرطبیعی و غیرفطری است

لب لعل ای نگار دریغ از ما مدار

نوشته شده در یکشنبه نهم آبان 1389 ساعت 10:22 شماره پست: 28
به شوق روی دوست دلم پر های و هوست
چه بر این پرده زد مطرب که دل شد بیقرار!

۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

سودوکو14

نوشته شده در چهارشنبه پنجم آبان 1389 ساعت 19:9 -سودوکو یه حقیقته و نه اوهام। کسی که مشغول حل سودوی خودشهُ نباید اینقدر توش غرق بشه که حواسش به بقیه سودوکوها نباشه-

عشق پسری به پسری دیگر به مثابه زیباترین و شورانگیزترین اتفاقی که ممکن است در طول زندگی یک پسر دگرباش رخ دهد چگونه ممکن است به مصیبتی بزرگ تبدیل شود؟
نزدیک صبح بود و فلق صبحگاهی اندک اندک میرفت تا ناپدید شود و جایش را به پیشقراوان انوار خورشید صبحگاهی بدهد. سرهنگ حاتمی سرش را روی میز گذاشته بود و با دو دستش شقیقه هایش را می فشرد تا شاید اندکی از درد شدیدی که در سر داشت کاسته شود. چشمهایش را بسته بود و سعی میکرد به چیزی فکر نکند و یا حداقل به چیزاهایی فکر نکند که باعث افزایش این درد شود. احساس میکرد دوباره همه چیز دست به دست هم داده است تا او را به نابودی بکشاند. احساس میکرد تمام خاطرات گذشته زنده شده اند و مدام در ذهنش مرور میشوند و با هر بار مرور، گویی خنجری بر پیکر زخمی و نحیف وی وارد میشود و این ضربات تا جایی که جان او را بستاند ادامه خواهد داشت. چند ماهی بیشتر نبود که تصور میکرد بر همه مشکلات فائق آمده و توانسته گذشته را فراموش کند و امیدوارانه به آینده نگاه کند اما از وقتی که ساعتی پیش آن صحنه را دیده بود متوجه شد که گویی سرنوشت او بر این است تا همچنان با خود مبارزه کند و نه با دیگران و تا بر این مهم پیروز نشود نمیتواند گامی از گام بردارد. او از همان اوایل شب و حتا قبل از آنکه با آن سه جوان در بوستان توحید روبرو شود این احساس را داشت که گویی آن شب، شب ارامی بر وی نخواهد بود و خود را برای پیشامدی ناگوار آماده میکرد اما نمیدانست که این پیشامد اینگونه همه گذشته را در برابرش قرار خواهد داد. تمام شب را نتوانسته بود چشم روی چشم بگذارد. اواخر شب تصمیم گرفت تا سری به آن سه جوان بزند و اوضاع را بررسی کند بلکه کمی از تشویش درونش کمتر شود اما وقتی روزنه درب بازداشگاه راکنار زد با دیدن آن صحنه همه چیز برایش تار و تیره گشت. مهدی و نادر درحالیکه به نظر میرسید هر دو در خواب عمیقی فرورفته اند به شدت یکدیگر را در آغوش گرفته بودند. هم آغوشی دو پسر.
سرهنگ حاتمی همچنان سرش را روی میز گذاشته بود و سعی میکرد به گذشته های دور فکر کند. آن هنگام که در میدان نبرد و در لحظات سخت هشت سال جنگ، آن لحظاتی که دوستان نزدیکش یک به یک در برابر چشمانش کشته میشدند، آن شبهایی که تصور میکرد دیگر طلوع آفتاب روز دیگر را نخواهد دید و همه آن روزهایی که زیر سرمای کشنده دی ماه کرمانشاه و گرمای کشنده خوزستان همیشه احساس میکرد حتا اگر هیچ کس نباشد که به دادش برسد، اطمینان دارد خداوند همیشه در کنارش قرار دارد و این تنها چیزی بود که آرامش میکرد و قوت قلبش میداد. در تمام آن لحظات سخت هیچگاه فکرنمیکرد که لحظاتی نیز ممکن اسنت پیش آید که از آن هم سخت تر است و آن لحظه ایست که دیگر خدا را در کنارت نبینی و خویشتن را خدا تصور کنی و در این جهل به ناگاه همه چیز را ازدست داده ببینی.
سرهنگ حاتمی به دوران پس از جنگ فکر میکرد. دورانی که میتوانست با موقعیتی که پیدا کرده بود ثروت زیادی برای خویش فراهم کند. به تمام آن پیشنهاداتی فکر میکرد که یک به یک رد کرده بود و به همه میگفت برای گرفتن مناصب حکومتی و حیف میل کردن اموال مملکت به این بهانه که چندسالی برای دفاع ازکشورش سختی کشیده است به جبهه نرفته است. به آن حرفهای قلنبه سلنبه ای فکر میکرد که تحویل همه میداد و با افتخار میگفت هدفی جز آبادانی کشورش و ساختن دوباره آن ندارد. هدفی جز پرورش یک نسل سالم و فعال و توانا ندارد. و به قسم هایی که در مجامع میخورد و تعهد میکرد که جز برای مردمش و وطنش گامی برندارد. او دروغگو نبود. ریاکار هم نبود. صحبتهایش از عدم علاقه به منصب حکومتی هم از ته دلش بود. او حتا برای اثبات حرفهایش به قسمت مبارزه با مواد مخدر رفته بود و به عنوان رییس کل مبارزه با مواد مخدر استان فارس نیز فعالیت میکرد. چرا که میدانست آنجا سخت ترین و حساسترین محدوده کاری نیروی انتظامی محسوب میشود. هنگام ریاستش نیز انصافن از هیچ حرکت مفیدی دریغ نکرده بود. چه بسیار قاچاقچیان عمده و خرده را به دام انداخته بود و چه بسیار باندهای خانمان سوز را متلاشی کرده بود و چه بسیار دشمنها که برای خود بوجود آورده بود. او برای اثبات عقایدش همه این سختی ها را تحمل کرده بود اما هیچگاه فکر نمیکرد که شاید سخت ترین نبردها همواره در میدان جنگ که همانا در درون جان و در خانه هر کس ممکن است خلق شود.
سرهنگ حاتمی همچنان سرش را روی میز گذاشته بود و با دستانش سعی میکرد فشار بیشتری به شقیقه هایش وارد کند. اما گویی هرچه بیشتر می فشرد، درد نیزبیشتر میگشت. به یاد روزی افتاد که از یکی از ماموریتهای نیمه تمامش به خانه بازمیشگت. خانه ای زیبا در شهر زیبای شیراز. جاییکه عزیزترین کسانش در آنجا بودند و تمام امید و آرزوی او محسوب میشدند. وقتی به خانه رسید تصور نمیکرد کسی در خانه باشد و لذا کلید انداخت و به آرامی در را باز کرد و وارد خانه شد. از پله های حیاط که بالا آمد از داخل پنجره ای اتاقی که رو به حیاط باز میشد متوجه شد افرادی در خانه هستند. حدس زد پسرش محسن باشد. وقتی از شیشه داخل را نگاه کرد از آنچه که دید بر خود لرزید. پسرش محسن در حال عشقبازی با دوستش وحید بود.
سرهنگ حاتمی از آن آدمهای خشکه مذهب و تعصبی نبود که بخواهد همه را به زور داخل بهشت کند. او میدانست زمانه عوض شده و میدانست که جوانها تغییر کرده اند و میدانست که تغییر نسل نیز همراه با تغییر اندیشه بوده است. او خودش را برای هرگونه گونه رویدادی آماده کرده بود. سعی کرده بود پاره جگرش، محسن را طوری تربیت کند که در عین مقید بودن، آزادی مربوط به خودش را هم داشته باشد. او حتا فکر این را هم کرده بود اگر روزی او را داخل خانه در آغوش دختری نامحرم دید، چه عکس العملی از خود نشان دهد. اما حتا تصور اینکه پسرش در آغوش پسر دیگری باشد هم به ذهنش خطور نمیکرد. آن روز و آن لحظه ناگهان همه آن چیزهایی را طی سالها بدست آورده بود و به آن مینازید و همه روشنفکری اش را و همه تفکر و تدبرش را و همه تجربیات سالهای سخت زندگی را کنارگذاشت و چنان خشمگین شد که نفهمید چطور خشمش را به آن دو جوان بی گناه منتقل کرد و چطور آنها را همانجا توبیخ کرد و متهم کرد و بازداشت کرد و محکوم کرد و حکم را اجرا نمود و از پاره جگرش خواست که از خانه او بیرون برود و دیگر تا آخر عمر جلوی چشمانش ظاهر نشود. او آنها را از خانه بیرون نداخت در حالیکه نمیدانست ابوالفضل، اجیرشده یکی از زخم خورده های دیرینه اش، انتهای کوچه منتظر است تا محسن از خانه بیرون بیاید تا او را با اسید ناکار کند و به ریالهایی برسد که به تک تک آنها نیاز داشت.
سرهنگ حاتمی نمیدانست پسرش را همان شب بار دیگر ملاقات خواهد کرد اما نه آن پسری که با روح گرمش همیشه مایه دلگرمی بود بلکه با جسم سردی که در سردخانه بیمارستان به انتظار گورستان خوابیده است.