شاید نوشتن برای من و امثال من چیزی باشد در حد یک نیاز،همچون هنرمند موسقیدانی که بری ارضای دل خویش می نوازد و یا چون نقاشی که نقش درونش را بر پرده میزند و یا همچون جریان آبی که می رود تا وجودش را اثبات کند و یا همچون امواج نور که می تابند تا گرما ببخشند نه به این دلیل که دیگران به گرمای آن محتاجند که برای اینکه خویشتن محتاج تابیدنند و گرم کردن. دراین مدت که چیزی ننوشتم، احساس کردم خلا کوچکی که در گذشته جای کوچکی دردرونم اشغال کرده بود آرام آرام بزرگ شد و رشد کرد و فضای زیادی از قلبم را به تصرف خویش درآورد. این خلا در کنار عشقی که به مهدی داشتم و تلاش بیهوده برای فراموش کردن او و سایر مشغولیات مربوط به درس و تدریس و کار و نقشه های رنگارنگ برای حال و آینده، ناگهان آنچنان قلبم را فشرد که چاره ای جز نوشتن و نوشتن و نوشتن نیافتم. نوشتن از عشق و احساسم و هیجانات درونی ام نسبت به مهدی. شخصیتی ازداستان سودوکو که علیرغم وجود واقعی اش در محله، شخصیتش را و روحیاتش را و تفکراتش را پرورش دادم و خود نیرویش بخشیدم و در نهایت عنان از کف دادم و دلم رفت و دلبرم گشت و این موضوع با یک سری اتفاقات واقعی در محله و تماس با او منجربه عشقی کشنده شد و اکنون من ماندم و عشق ویرانگر من و بی تفاوتی او و داستانی نیمه کاره که روی دستم مانده و احساسی که فروخورده شده و عشقی که نافرجام مانده.
این وبلاگ متعلق به تمام بر و بچه های همجنسگرای اهل اسلامشهره و برای آگاهی بیشتر اونا نسبت به گرایش جنسی خودشون ساخته شده. این وبلاگ حاوی مطالب و موارد غیر اخلاقی نیست و اگر شما همجنسگرا نیستی میتونی بدون اینکه به کسی فحش بدی با خونسردی کامل از وبلاگ خارج بشی.