۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه

به زندگی ات عشق بورز

شكسپير گفت من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟ برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم، انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات عشق بورز

۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

رومی روم

یه مدتی سرم خلوت شده بود. ماه مرداد و ماه رمضون و تعطیلی دانشگاه و کارو زندگی همه دست به دست هم دادند تا من منحرف بشم و برم جاهایی که نباید برم و بکنم کارایی که نباید بکنم. از بین همه کارایی که کردم چرخیدن توی روم ال جی بی تی خیلی برام جالتر و قشنگتر بود. حالا من الان از روم الج بی تی اسم بردم تا حرف از دهنم در نیومده برخی از دوستان شروع میکنن به محکوم کردن همه چیز و همه کس این روم و اینکه همه رومی ها به فکر سکس هستن و پایین تنه و غیره. اما خوب بهتره یه طرفه به سمت محکمه عدالت نرویم دوستان. خوبه با کمی نگاه دقیقتر و موشکافانه تر به مسائل نگاه کنیم. روم ال جی بی تی که سند بنام خورده بجامانده از ارث پدری ما نیست که بخواهیم براش تابلوی ورود ممنوع بزاریم و یا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیست که فقط آدمهای ارزشی حق ورود به اون رو داشته باشن. کمی جنبه داشته باشیم. روم مال همه ست. هرکس که بیاد داخلش و هرچی دلش بخاد میتونه بنویسه و بگه مگه اینکه برخی قوانین مربوط به یاهو رو نقض کنه که اونم خوبخود ایگنور میشه و نیازی به داد و فریادهای ما نیست.
بگذریم.
موضوعی که دوست دارم از حضورم توی روم بگم یکی آشنایی با یه موجود عجیب غریب توی یکی از همین رومها بود. آدمی که با همه گی هایی که من دیده بودم فرق داشت. رفتارهایی که داشت با بقیه مواردی که من دیده بودم متفاوت بود. و هرچی ازش بگم کم گفتم. نمیدونم دنبال چی بود اما هرچی بود خیلی برام جالب بود. اول اینکه خیلی آدم با اعتماد به نفس وحشتناکی بود و البته بسیار از خود راضی و گنده دماغ بود و خیال میکرد آسمون به طور اختصاصی برای ایشون سوراخ شده و ایشون از اون بالا با پرواز first class مستقیم سقوط کردند به کره زمین و خلاصه یه بیشعور! با این همه یه معصومیتی توی این رفتاش بود که آدم رو به سمت خودش جذب میکرد. به چشم برادری هم که نگاه بکنیم انصافن خوش چهره و زیبا بود{نیشخند}. پسر باهوشی بود و از نظر پوزیشن خودش رو کونی –و نه بی- معرفی میکرد و توی آی دی خودش رو هم از کلمه کونی استفاده کرده بود که بیشتر دوستان بی ما اگه با همچین صفتی خطاب بشن تمام عالم و آدم رو توی توبره میکنن که چرا به ما توهین کردیدو الخ. البته از نظر خود من هم این لفظ درست نیست و من هم این لفظ رو بی ادبانه میدونم ولی منطقی که پشت این حرفش وجود داشت تکان دهنده بود. وقتی ازش پرسیدم از اینکه کونی خطابت کنن ناراحت نمیشی در جوابم گفت که "وقتی کون میده و دوست داره کون بده چرا باید از لفظش ناراحت بشه مگه یه نفر به شما که دوست دارید بکنید بگه کیری ناراحت میشی؟!" ما شاید به این خاطر از لفظ کونی بدمون میاد که بیشتر بار معنی تحقیرکننده و پست شمارنده همراهش هست و نه اینکه معنای واقعیش برامون ناگوار باشه. کمی فکر عمیق واقعن چه ها که با آدم نمیکنه. شاید دلیلش باز برگرده به همون قبح مفعول بودن برای جنس مذکر که توی جامعه بد جا افتاده و حمید پرنیان عزیز هم یه بار در این مورد تحت عنوان "تصعیدزدایی از سوراخ کون"مفصل صحبت کرده بود.
بگذریم.
یکی دیگه از آدمهایی که توی روم باهاش آشنا شدم پسری بود که اون هم توی آی دی خودش از کلمه کونی استفاده کرده بود و وقتی باهاش صحبت کردم برعکس دوست قبلیمون که همش دوست داشت همه رو تحقیر کنه، این دوستمون دوست داشت تحقیر بشه و میگفت من از تحقیر شدن و فحش خوردن و کتک خوردن لذت میبرم. یه جورایی slave بود. وقتی ازش پرسیدم از کونی خطاب شدن چه احساس بهت دست میده با سربلندی هرچه تمام گفت که از این موضوع لذت میبره!

داشتم راجع به روم صحبت میکردم. راستش برخلاف خیلی از دوستان محترم وبلاگنویس برداشتهایی که من از روم دارم کمی متفاوته. به نظر من آدمهای داخل روم بیشترشون صداقت خیلی بیشتری نسبت به آدمهای خارج از روم دارند. خیلی راحت و بدون دغدغه میان و چیزی رو که میخوان اعلام میکنن حالا این خواسته ممکنه یه پسر خوشگل فشن لاغر با قد 170 باشه و یا یه مرد سن بالای زمخت با سایز بزرگ و یا ممکنه درخواست یه دوست بکنن و یا یه شریک زندگی دائمی. خوب این چه ایرادی داره؟ من با خیلی از همین رومی ها که خواسته های متفاوتی داشتن صحبت کردم و متوجه شدم واقعن دنبال خواسته قلبی خودشون هستن و چیز دیگه ای نمیخوان. دلیلش هم ساده ست. توی روم چون کسی کسی رو نمیشناسه و نمیتونه پیگیری کنه، بنابراین آدمها با چهره واقعی خودشون جلو میان. کافیه کمی فکر کنیم. چرا باید کسی که دنبال زندگی و عشق و محبت نیست و فقط دنبال سکس هست رو به زور وادار کنیم که نه آقا جان شما اشتباه میکنی و نباید همش دنبال سکس باشی و باید مثل ما با شخصیت باشی و محترم باشی و فقط دنبال زندگی والا و عشق و از این حرفها باشی! خوب در این صورت ما چه فرقی با حاکمان حکومت اسلامی داریم که اونا هم به زور میخوان ما قوانین اسلام رو مو به مو اجرا کنیم و این قوانین رو لازمه خوشبخت شدن ما میدونن؟ اگر صداقت رو یکی از معیارهای انسانیت بدونیم، فکر کنم آدمهای روم خیلی صادقتر از امثال من وبلاگ نویس باشن. یادمه یه بار یکی از دوستان وبلاگ نویسم میگفت که با برخودی که با بچه¬های بلاگر و بچه های منجم داشته متوجه شده که بچه های منجم خیلی صادقتر و حتا پاکتر از بچه های وبلاگنویس هستن. پس تا اینجا نتیجه میگیریم که ما حق نداریم روم و افرادی که به روم میرند رو محکوم کنیم فقط به این دلیل که خیلی از اونا دنبال سکس هستند و صادقانه این موضوع رو ابراز میکنن و ضرری هم به کسی نمیزنن.
اما نکته بعدی راجع به روم این بود که اتفاقن داخل روم عده ای هم بودند که دقیقن مثل همه بچه های همجنسگرای دیگه دنبال مسائلی غیر از سکس بودند. اونا قرارهاشون رو توی روم میزاشتن و مثل یه اتاق کنفرانس از طریق ویس با هم صحبت میکردند و تبادل عقاید داستند و اصلا هم دنبال سکس بازی نبودن. من یه بار حدود نیم ساعت به حرفشون گوش دادم و دیدم که چه مباحث جالبی رو هم مطرح میکنن. بعد خودم هم وارد بحثشون شدم و اونجا بود که فهمیدم بعضی از اونا وبلاگ هم دارند و توی روم هم میان و با دوستانشون اونجا قرار میزارن. به هر حال هرکس از امکاناتی که داره هرطور که دلش بخواد استفاده مبکنه. پس تا اینجا دو هیچ به نفع روم!
خلاصه اینکه من داخل روم با آدمهای متفوت و جالبی آشنا شدم و از این موضوع خیلی خوشحالم و احساس میکنم فرق من با گذشته این شده که سعی میکنم همه رو همونطور که هستند بپذیرم و برای خودم حصار الکی از افکار متعصبانه درست نکنم چرا که بزرگترین دیکتاتورها از همین مسائل کوچک افکار زورگویانه خودشون رو شروع کردند. دیکتاتورهایی که بیت الغزل همه حرفشون این بوده که آدمهای اطرافشون یا باید زنگی زنگ باشن و یا رومی روم!

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

روزه دارم من

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
میخورد روزه خود را به گمانش که شب است
زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهند
وین عجب نقطه خال تو که بالای لب است؟
یا رب این نقطه لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هرجا غلط افتاد مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و من از آن میترسم
که لب لعل تو آلوده به ماء عنب است

"شاطر عباس قمی"

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

یک تجربه جالب

حدود سه سال پیش. توی کلاس نشسته بودیم. دقیقن صد نفر. همه با لباسهای خاکی و یک رنگ و یک شکل و البته پوتین. دی ماه بود و هوای سرد کرمانشاه. خوشحال بودم که بعد از صبحانه تخمی پادگان و نرمش صبحگاهی الکی و مراسم صبحگاه کوسشعر، حالا توی کلاس عقیدتی نشسته بودم و کنار پنجره داشتم آفتاب ملایم و روحبخش زمستونی رو با تمام حواسم جذب میکردم. جلوی کلاس یه سرهنگ داشت در مورد عقاید دینی و مذهبی و اخلاقیات و از این چیزا میگفت. از همون سرهنگهایی که اگه دفترچه خدمتشون رو پر کنن و بفرستند نظام وظیفه حتمن معافیت پزشکی میگیرن. من سرم پایین بود و داشتم با خودم حال میکرد. البته نه از آن حالایی که شما فکر بد بکنید! داشتم با پوتینم صحبت میکردم. مثل یه گی که با بی افش لاست میزنه. عاشق پوتینم شده بودم. توی اون گل و لای و محیط مزخرف پادگان آموزشی کرمانشاه این پوتین واقعن منو از همه چیز محافظت کرده بود. هیچ آزاری بهم نمی¬رسوند. نه پامو میزد و نه تنگ و یا گشاد بود. انگار ساخته بودنش فقط و فقط برای پای من. خلاصه داشتم با پوتینم حال میکردم که یه دفعه احساس کردم باید بلند بشم و یه چیزی بگم. سرهنگ معافی داشت کوسشعر میگفت و بقیه هم گوش میکردن و یه عده هم همش داشتند باهاش مختلفت میکردند. اون یه چیز میگفت و اینا ردش می¬کردند. اینا منظورم یه چند تا آدم که دوست داشتن تو هر زمینه نظر بدن و خودشونو عقل کل میدونستن و خیال میکردند کوس خواهر روشنفکری هستند و تمام عالم و آدم باید بیان براشون لنگ پهن کنند. سرهنگ معافی بیچاره هم هی داشت از اصول و مبانی دین حمایت می¬کرد و میگفت همه چی آرومه و من به بهش دلبستم و از این حرفا.
خلاصه توی این موقعیت خطیر احساس کردم باید از سرهنگ بیچاره دفاع کنم. دستم رو بلند کردم و اجازه صحبت خواستم. به محض اینکه اجازه صادر شد شروع کردم هرچی کسشعر بلد بودم گفتم و همش از عقاید سرهنگ دفاع کردم و اون چند نفر رو کوبوندم و هی حال کردم. طوری دفاع می¬کردم انگار از مادر با همین عقاید زاده شدم. سرهنگ هم که دید یکی به حمایتش برخاسته کلی خوشحال شده و بود انگار بهش تی تاب داده بودن و همش لبخند ملیح میزد و در تصدیق حرفی من مثل مسلسل آیه و حدیث از خودش ساطع میکرد. خیلی حال کردم. تا اون موقع لذت دفاع از چیزی که رو که هیچ اعتقادی بهش نداشتم رو درک نکرده بودم. آدم ریلکس ریلکس میتونست حرف بزنه. با خونسردی همه استدلالهای اون چند نفر رو رد می¬کردم و براشون دلایل منطقی می آوردم. حواسم نبود به این که کل کلاس دارن به من نگاه میکنن و توجه همه رو جلب کردم. وقتی کمی خسته شدم نشستم و سکوت اختیار کردم تا استراحت کنم. اون چند نفر ولی هنوز داشتند از خودشون دفاع می¬کردند. چند نفر دیگه هم به دفاع از اونا برخاسته بودن و البته چند نفری هم به دفاع از من برخاستند و خلاصه تا آخر کلاس کلی موافق و مخالف جور کردم برای خودم. اوضاعی شده بود!
اون روز دم غروب وقتی رفتیم آسایشگاه تا استراحت کنیم یکی از این سربازا منو کشید کنار و با چهره ای دوستانه بهم گفت که تمام حرفای منو قبول داره و تا آخر از عقاید من دفاع میکنه و ازم خواست که جلوی اونا کم نیارم. منم در حالیکه تو دلم به خودم می¬خندیدم با ایمان کامل بهش گفتم نگران نباشه و من تا آخرش هستم!
اینم البته قابل ذکر که توی گروهان صد نفره ما کسی مدرک تحصیلیش زیر فوق لیسانس نبود.

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

ذره و خورشید

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت

"ابن سینا"

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

گی بار اسلامی

1

با توجه به راه اندازی فیس بوک اسلامی توسط وزارت محترم علوم با ظرفیت بیست هزار نفر که تاکنون 300 نفر هم ثبت نام کرده اند و با توجه به طرح دولت محترم برای ایجاد اینترنت حلال و همچنین تولید برنامه بفرمایید شام اسلامی و ایرانی توسط تلویزیون فراملی پیشنهاد میکنم یک گی بار اسلامی با رعایت کلیه شئونات در همین شهر خودمان احداث شود تا دست بیگانگان از آستین جوانان دگرباشمان کوتاه شود و در آن با استفاده از نوشیدنیهای سکرآور حلال و البته استفاده از کاندوم اسلامی زمینه ارتقای فرهنگ میهن اسلای عزیزمان را جلو بریم.

2

راستش میخواستم بگم من به این جامعه مجازی دگرباشان انتقاد دارم. میدونی این لفظ مجازی باعث نوعی از خود گسیختگی کاذب میشه. البته به خود کلمه دگرباش هم انتقاد دارم. دگرباش ما رو از بقیه جدا میکنه و احساس غیر طبیعی بودن میده. حقیقتش رو بخواهید من به کلمه همجنسگرا هم انتقاد دارم. لفظی که توش واژه جنس وجود داشته باشه القای نوعی احساس شی بودن به آدم میده. اصلن میدونید چیه من به خود همجنسگرایان هم انتقاد دارم. . به این اینترنت و وبلاگ نویسی هم انتقاد دارم. عزیرم من انتقاد دارم. بابا تو رو خدا یه نفر به من نگاه کنه. حداقل بزارید یه بوق بزنم!

3
با توجه به پاک شدن یک شبه نقاشی های شاهنامه از دیوار خیابان مشهد و همچنین با توجه به محو شدن شبانه و ناگهانی مجسمه اسبهای میدان ساری و صد البته با توجه به اینکه فرمانده محترم و عرزشی سپاه یاسوج فرموده اند که نوک آلت مجسمه آریوبرزن به سمت اسامی شهدا قرار گرفته است و آن هم باید یک شبه محو شود، اینجانب طبق محاسبات پیچیده ای که انجام داده ام متوجه شدم که نوک پیکان تیر مجسمه آرش کمانگیر در میدان برج میلاد دقیقا به سمت سوراخ مقعد شرمگاه آقا نشانه رفته است و این چیزی جز توهین به ارکان اصلی نظام نیست و به تمامی برادران محترم کفن پوش توصیه میکنم شبانه و و به طور جهادی مجسمه آرش کمانگیر و برج میلاد و بیمارستان میلاد و هرچه که نام میلاد بر آن است را با خاک یکسان کنند تا منافقین و بدخواهان کوردل بدانند این نزام و این سیستم با کسی شوخی نداردو پوزه آنها را به خاک خواهد مالید.
تکبیر...

۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

کجدار و مریز

به شتر گفتند چرا گردنت کجه؟ گفت این گردن شکسته کجاش راسته که شما گیر دادی به گردنش؟
وقتی یه قطره بارون از روی برگ تر وتازه یه درخت نارون سرازیر میشه و به شکل یه گنبد در میاد و به سمت زمین هبوط میکنه کسی نمیتونه فکر کنه که این قطره زمانی تو اوج آسمون بوده و دیر یا زود دوباره به همون اوج خودش برمیگرده. این وسط شاید قشنگترین اتفاق برای قطره این باشه که یه شاپرک که تازه پریدن یاد گرفته برای رفع تشنگی نوش جانش کنه.

کجدار و مریز
شاپرک پیله ات را بگشا
پرواز کن
قلب هستی را با بالهایت باز کن
طنین گلها را بخوان
بارش باران را ببین
...شاپرک
شاپرک
دنیا را آغاز کن
تو ببین! تو بخوان!
پرواز کن
پرواز کن
!!

"شاعر ناشناس"

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

من یک هرزه ام

آدم باید بعضی وفتها بپذیره که یه هرزه ست. کسی که فقط به منافع خودش فکر میکنه. کسی که دوست داره فقط خودش مطرح باشه و تو اوج قله افتخارات و مفاخر حرکت کنه. کسی که فکر میکنه خودش پاک و ساده و بی غل و غش و بی ریاست، حتمن یه مشکلی داره. خوبه من فکر کنم هیچ فرقی با اون هرزه های توی چت روم که دنبال بات و تاپ و سافت و هارد میگردند ندارم. خوبه من این تفکر احمقانه که میگه چون من یه وبلاگ دارم و توش هر از گاهی یه سری کسشعر مینویسم پس حتمن یه گی با شخصیت و با فرهنگ و با کلاس و تمیز هستم. خیلی خنده داره. این کلمه "گی تمیز"! تا من قبول نکنم که مثل همه اونایی هستم که تو چت روم و منجم و فیس بوک دنبال نیازهای روحی و عاطفی خودشون هستند هیچوقت نمیتونم دم از فهم و شعور بزنم چرا که فهم و شعور چیزی به جز درک و فهم دیگران نیست.

آدم هرزه باشه بهتر از اینه که دروغگو باشه
درسته
من یه هرزه ام

۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

مختاباد

اجازه بدهید جواب مختاباد را یک هنرمند مثل خودش بدهد نه اینکه یک استاندار که مشخص است با کاسه لیسی به آن مقام رسیده و از ترسش جواب بدهد.
http://khabarfarsi.com/ext/649951

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

سلام، خداحافظ

چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
باز شود این در گم شده بر دیوار....
"حسین پناهی"

۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

من و تو

من : زندگانی چه هوسناک است! چه شیرین!
چه برومندی! دمی با زندگی آزاد بودن

تو: تو آینه دار روزگاری؟

۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

عشق و قلم

شاید نوشتن برای من و امثال من چیزی باشد در حد یک نیاز،همچون هنرمند موسقیدانی که بری ارضای دل خویش می نوازد و یا چون نقاشی که نقش درونش را بر پرده میزند و یا همچون جریان آبی که می رود تا وجودش را اثبات کند و یا همچون امواج نور که می تابند تا گرما ببخشند نه به این دلیل که دیگران به گرمای آن محتاجند که برای اینکه خویشتن محتاج تابیدنند و گرم کردن. دراین مدت که چیزی ننوشتم، احساس کردم خلا کوچکی که در گذشته جای کوچکی دردرونم اشغال کرده بود آرام آرام بزرگ شد و رشد کرد و فضای زیادی از قلبم را به تصرف خویش درآورد. این خلا در کنار عشقی که به مهدی داشتم و تلاش بیهوده برای فراموش کردن او و سایر مشغولیات مربوط به درس و تدریس و کار و نقشه های رنگارنگ برای حال و آینده، ناگهان آنچنان قلبم را فشرد که چاره ای جز نوشتن و نوشتن و نوشتن نیافتم. نوشتن از عشق و احساسم و هیجانات درونی ام نسبت به مهدی. شخصیتی ازداستان سودوکو که علیرغم وجود واقعی اش در محله، شخصیتش را و روحیاتش را و تفکراتش را پرورش دادم و خود نیرویش بخشیدم و در نهایت عنان از کف دادم و دلم رفت و دلبرم گشت و این موضوع با یک سری اتفاقات واقعی در محله و تماس با او منجربه عشقی کشنده شد و اکنون من ماندم و عشق ویرانگر من و بی تفاوتی او و داستانی نیمه کاره که روی دستم مانده و احساسی که فروخورده شده و عشقی که نافرجام مانده.

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

تنها دل ما دل نیست

يادم باشد حرفي نزنم که به کسي بر بخورد
نگاهي نکنم که دل کسي بلرزد
خطي ننويسم که آزار دهد کسي را
يادم باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نيست...