۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

من و مورچه ها

كي از زيباترين صحنه ­هايي كه در دوران كودكي به آن علاقه زيادي داشتم تماشاي جنب و جوش مورچه­ ها در اطراف لانه ­شان در اوايل بهار بود. با گرم شدن هوا مورچه ­ها نيز آرام آرام از لانه خود بيرون آمده و از همان ابتداي سال شروع مي­كردند به جمع آوري دانه و برگ و گياه و هرچه كه به دردشان مي­خورد. من هيچوقت از ديدن مورچه ­ها سير نمي­شدم و گاهي اوقات به مدت چند ساعت به فعاليت آنها و رفتارهايي كه در مواقع مختلف از خود بروز مي­دادند نگاه مي­كردم. خيلي برايم جالب بود. هميشه روي يك خط حركت مي­كردند گويي براي خودشان يك جاده نامرئي درست كرده اند. خيلي كم پيش مي­آمد كه مورچه ­اي مسير متفاوتي را پيش بگيرد. اگر يك مورچه مسير خود را جدا مي­كرد مطمئن بودم كه به دنبال چيز خاصي مي­گردد. به همين خاطر حركت آن مورچه را زير نظر مي­گرفتم و پس از مدتي متوجه مي­شدم كه به يك حشره مرده و يا يك تكه غذاي بيرون ريخته شده و امثال آن مي­رسد. آن مورچه وقتي كه آن غذا را پيدا مي­كرد ابتدا كمي با آن ور ميرفت و سپس قطعه ­اي از آن را با دندان­هاي قوي خود جدا كرده و به سمت لانه حركت مي­كرد. در طول مسير هم به هر مورچه­اي كه مي­رسيد يك اتصال كوتاه با شاخك­هاي آن مورچه برقرار مي­كرد و سپس آن مورچه جديد به سمت منبع جديد غذا حركت مي­كرد و به همين ترتيب بعد از چند دقيقه اطراف آن غذا تعداد زيادي مورچه جمع مي­شد و در عرض چند ساعت غذا به طور كامل به لانه مورچه ­ها منتقل مي­شد.

همين اتصال شاخك­ها بين مورچه ­ها از همه چيز برايم جالبتر بود. گاهي اوقات با شيطنت خاصي با نوك انگشتم ضربه كوچكي به يكي از مورچه ­ها مي­زدم و سپس به تماشاي عكس العمل زنجيروار آن مورچه مي­نشستم. مورچه تحريك شده بلافاصله سرعت خود را زياد مي­كرد و به سمت مورچه ­هاي ديگر مي­رفت و به هر مورچه ديگر كه مي­رسيد اتصال كوتاهي با آن برقرار مي­كرد و به سمت مورچه ديگر مي­رفت. آن مورچه كه پيام را دريافت كرده بود نيز ناگهان به سرعت خود مي­افزود و اين پيام را به مورچه ­هاي ديگر مي­رساند. اين عمل به قدري سريع صورت مي­گرفت كه در عرض چند دقيقه تمام مورچه ها به جنب و جوش مي­افتادند و هركدام به سمت سويي مي دويد. آنها با يك اتصال كوتاه به راحتي هر پيغامي را به سرعت و با تمام جزئيات به همديگر منتقل مي­كردند در حاليكه ما آدم­ها براي اينكه يك حرف ساده را به هم حالي كنيم بايد بنشينیم چند ساعت به اصطلاح فك بزنيم، جر و بحث كنيم ، جلسات هم انديشي و جی میتینگ و سازمان ملل و شوراي امنيت و...

اين حس زبان نفهمي و غرور ناشي از مخلوق برتر بودن همان زمان هم مرا فرا مي­گرفت و گاهي اوقات كارهاي وحشتناكي انجام مي­دادم. مثلن مورچه ­ها را از لانه ­هاي مختلف وادار مي­كردم تا با هم بجگند و يا اينكه يك مورچه را از يك لانه برمي­داشتم و آن را در يك لانه ديگر از مورچه ­ها رها مي­كردم. مورچه ­هاي لانه جديد كه فكر مي­كردند توسط آن مورچه بيگانه مورد هجوم واقع شده ­اند به سرعت بر سرش مي­ريختند و تا جاييكه ممكن بود به روش خودشان مورچه بخت برگشته را كتك مي­زدند و در نهايت نيز به خارج از لانه پرتش مي­كردند. يكبار هم براي پيدا كردن ملكه، لانه يك دسته از مورچه ­ها را به طور كامل نابود كردم. صرف نظر از قساوت قلبي كه داشتم ولي چيزهاي جالبي هم مي ديدم. مثلن محل انبار دانه ها، محل تجمع و خواب كارگرها، محل تجمع بچه ­مورچه ­ها و همينطور كانال­ها و دالان­هاي آنها را كشف مي­كردم كه البته همه اين محل­ها به سرعت منهدم مي­شدند. عاقبت هم نتوانستم ملكه را پيدا كنم و چند دشنام و بد و بيراه به خاطر پنهان كردن ملكه نصيبشان كردم و مورچه ­ها را با لانه ويرانشان تنها گذاشتم!

چند روز قبل صبح زود وقتي داشتم از يك زمين خاكي عبور مي­كردم يك لانه با مورچه ­هايش و همان قوانين هميشگي را ديدم كه تمام خاطرات آن زمان برايم زنده شد و بر آن شدم تا اين مطالب را بنويسم و در وبلاگ قرار دهم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر