۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

عشق و قلم

شاید نوشتن برای من و امثال من چیزی باشد در حد یک نیاز،همچون هنرمند موسقیدانی که بری ارضای دل خویش می نوازد و یا چون نقاشی که نقش درونش را بر پرده میزند و یا همچون جریان آبی که می رود تا وجودش را اثبات کند و یا همچون امواج نور که می تابند تا گرما ببخشند نه به این دلیل که دیگران به گرمای آن محتاجند که برای اینکه خویشتن محتاج تابیدنند و گرم کردن. دراین مدت که چیزی ننوشتم، احساس کردم خلا کوچکی که در گذشته جای کوچکی دردرونم اشغال کرده بود آرام آرام بزرگ شد و رشد کرد و فضای زیادی از قلبم را به تصرف خویش درآورد. این خلا در کنار عشقی که به مهدی داشتم و تلاش بیهوده برای فراموش کردن او و سایر مشغولیات مربوط به درس و تدریس و کار و نقشه های رنگارنگ برای حال و آینده، ناگهان آنچنان قلبم را فشرد که چاره ای جز نوشتن و نوشتن و نوشتن نیافتم. نوشتن از عشق و احساسم و هیجانات درونی ام نسبت به مهدی. شخصیتی ازداستان سودوکو که علیرغم وجود واقعی اش در محله، شخصیتش را و روحیاتش را و تفکراتش را پرورش دادم و خود نیرویش بخشیدم و در نهایت عنان از کف دادم و دلم رفت و دلبرم گشت و این موضوع با یک سری اتفاقات واقعی در محله و تماس با او منجربه عشقی کشنده شد و اکنون من ماندم و عشق ویرانگر من و بی تفاوتی او و داستانی نیمه کاره که روی دستم مانده و احساسی که فروخورده شده و عشقی که نافرجام مانده.

۹ نظر:

  1. سهيل- اين چه جهانيست كه نوشيدن مي نارواست/اين چه بهشتيست درآن خوردن گندم خطاست
    آي رفيق اين ره انصاف نيست/اين جفاست
    راست بگو راست بگو راست,فردوس برينت كجاست?
    راستي آنجانيز هركس و ناكس خداست¿/
    راست بگو راست بگو راست/آنجانيز همين ماجراست?¿
    واي به حالت هماي اين سرسنكين توازتن جداست/نه نه نه نه نه ,توبه كنم باز; حق باشماست....

    پاسخحذف
  2. سلام
    از اینکه بعد از مدتی دوباره نوشتی خوش حالم اما بین خودمون باشه تو یکی کشتی مارو....
    موفق باشی

    پاسخحذف
  3. فرشاد
    مرسي دانيال و سهيل جان. اما دانيال جان چرا؟!

    پاسخحذف
  4. خوشحالم که فرشاد از احساساتش برامون حرف زده ...
    فرشادی که من میشناسم یه دل داره اندازه قنجشک با یه دریا احساس ...
    و خوشحال تر که دوباره مینویسه ...
    .
    با یه وبلاگ جدید دوباره هستم ...
    یادت نره سر بزنی ...
    .
    بووس

    پاسخحذف
  5. خبر میکردی زودتر میومدیم چی میشد مثلا؟! مینویسی به هیچکی هم نمیگی!
    این خوندن نوشته های بچه ها و نوشتن(البته ما که در اندازه ی شما نیستیم!!!)شده یه عادت یا شاید یه نیاز نمیدونم!
    وقتی چند روز دور میشم دلم تنگ میشه!!
    خوبه که مینویسی.
    مهدی؟! واقعا؟!

    پاسخحذف
  6. پست اول وبلاگم ُ بخون ؛ دعوتت کردم به یه بازی وبلاگی .
    بوس

    پاسخحذف
  7. my new home:
    http://www.antiqueerbashing.blogspot.com/

    پاسخحذف
  8. خوشحالم از نزدیک دیدمت عزیزم
    تو خیلی محجوبی من کم آوردم پیش این همه حیا
    عزیزم عجب پستی
    عشق به کسی که خودت ساختی

    پاسخحذف
  9. ووو.
    یکم تعجب کردم!
    فقط میتونم بگم خوشحالم که میبینم برگشتی.
    حالا میفهمم چیزی رو که تو دلت پنهون کرده بودی.

    پاسخحذف