اواخر خرداد سال 87 بود. . رفتم توی وبلاگم که غیر دگرباشی بود و اولین وبلاگم. یه پست گذاشتم. یه جمله بیشتر نبود. جمله ای که تا همین الان طرز تفکر منو تحت تاثیر خودش قرار داده و آروم آروم مثل نفوذ آب به ذره ذره های خاک، توی تک تک سلولهای من نفوذ کرده و مدل زندگی منو تغییر داده. نوشتم : شکست یک تفکر به مراتب مایوس کننده تر از شکست یک انسان است. وقتی این جمله رو نوشتم که با بزرگترین شکست زندگی خودم روبرو شده بودم. این من نبودم که شکست خورد. تفکر من شکست خورد. یه شکست کاری و نه عشقی. شکستی که اون موقع علاوه بر اینکه سبک زندگی منو دگرگون کرد بلکه نگاه یه عده از اطرافیان رو هم عوض کرد. من باعث این شکست نبود. مستحق این شکست هم نبودم. به هیچ وجه کم کاری نکرده بودم. بیش از حد هم مایه گذاشته بود. اما این تفکر من بود که شکست خورد. تفکری که میگفت نباد دروغ گفت و باید همیشه همون چیزی که توی دلت داری رو بیان کنی و اعتقادی که داری. در برابر تفکری که دروغ و ریاکاری شالوده اصلی اون بود. و من آروم آروم مغلوب شدم.
الان فکر میکنم که دارم توی راه درست حرکت میکنم. فکر میکنم آدم بهتره توی زندگی اول به فکر خودش باشه و دیگران هم تا جایی مهم هستن که منفعتی داشته باشن. اگرچه هنوز بیشتر دوستام منو به عنوان یه رفیقباز با مرام میشناسن اما خودم فکر میکنم با اون فرشاد قبل از خرداد 87 خیلی فرق کردم. شاید در آینده این تفکر هم در من شکست بخوره اما چیزی که الان برام اهمیت داره اینه که من نمیتونم با دست خالی در برابر کسی که به مسلسل مجهزه روبرو بشم.- یادش بخیر این جمله رو مهدی (کوتاه) سال 86 بهم گفته بود-. ولی دوست دارم اینجا و شروع سال جدید یادی داشته باشم از معصومیت از دست رفته خودم که خیلی برام ارزشمند بود اگرچه الان تحت عنوان سادگی و حماقت ازش یاد میکنم.