۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

کلبه قشنگ من


بعضی وقتا دلم تنگ میشه برای محیط کوچک و جمع و جور این وبلاگ. وقتی مقایسه میکنم با فیس بوک و امکانات پیچیده و عجیب و بعضا ترسناکی که داره. یه زمانی با تمام اشتیاق توی این وبلاگ مطلب مینوشتم و بعد منتظر میموندم تا بقیه دوستام بیان بخونن و بعضی از اونا هم البته نظر بدن. لامصب توی فیس بوک یه عکس لایک میکنی کل دنیا خبردار میشه! آبرو نمیزاره واسه آدم. اینجا چقدر خوبه! مثل آدمی میمونم که اومده خونه ای که بچگی هاش اونجا بوده. یه حس قشگ و توام بانوستالژی غریب. مدتهاست که دیگه نمینویسم و نه فقط بین بروبچ جی و همجنسگرا که اصلا کلا نمی نویسم. مشغله کاری و فکری و بی خیالی همچنان غلبه میکنه بر حس نوشتن. عاشق اونایی هستم که هنوز هستن و با تمام احساسشون هستن . هنوز می نویسن و فعالیت میکنن. نمیدونم دفعه بعد دوباره کی بیام اینجا مطلب بزارم ولی دوست ندارم ارتباطمو کاملا قطع کنم با این کلبه. بزار به یادگار بمونه از کسی که یه مدتی فکر میکرد اینجا قصر باشکوهی میشه برای یه زندگی ساده و توام با عشق. بوس به همه دوستان قدیم و جدید

۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

یادبودی از معصومیت از دست رفته در سال جدید

اواخر خرداد سال 87 بود. . رفتم توی وبلاگم که غیر دگرباشی بود و اولین وبلاگم. یه پست گذاشتم. یه جمله بیشتر نبود. جمله ای که تا همین الان طرز تفکر منو تحت تاثیر خودش قرار داده و آروم آروم مثل نفوذ آب به ذره ذره های خاک، توی تک تک سلولهای من نفوذ کرده و مدل زندگی منو تغییر داده. نوشتم : شکست یک تفکر به مراتب مایوس کننده تر از شکست یک انسان است. وقتی این جمله رو نوشتم که با بزرگترین شکست زندگی خودم روبرو شده بودم. این من نبودم که شکست خورد. تفکر من شکست خورد. یه شکست کاری و نه عشقی. شکستی که اون موقع علاوه بر اینکه سبک زندگی منو دگرگون کرد بلکه نگاه یه عده از اطرافیان رو هم عوض کرد. من باعث این شکست نبود. مستحق این شکست هم نبودم. به هیچ وجه کم کاری نکرده بودم. بیش از حد هم مایه گذاشته بود. اما این تفکر من بود که شکست خورد. تفکری که میگفت نباد دروغ گفت و باید همیشه همون چیزی که توی دلت داری رو بیان کنی و اعتقادی که داری. در برابر تفکری که دروغ و ریاکاری شالوده اصلی اون بود. و من آروم آروم مغلوب شدم.
الان فکر میکنم که دارم توی راه درست حرکت میکنم. فکر میکنم آدم بهتره توی زندگی اول به فکر خودش باشه و دیگران هم تا جایی مهم هستن که منفعتی داشته باشن. اگرچه هنوز بیشتر دوستام منو به عنوان یه رفیقباز با مرام میشناسن اما خودم فکر میکنم با اون فرشاد قبل از خرداد 87 خیلی فرق کردم. شاید در آینده این تفکر هم در من شکست بخوره اما چیزی که الان برام اهمیت داره اینه که من نمیتونم با دست خالی در برابر کسی که به مسلسل مجهزه روبرو بشم.- یادش بخیر این جمله رو مهدی (کوتاه) سال 86 بهم گفته بود-. ولی دوست دارم اینجا و شروع سال جدید یادی داشته باشم از معصومیت از دست رفته خودم که خیلی برام ارزشمند بود اگرچه الان تحت عنوان سادگی و حماقت ازش یاد میکنم.

۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

پیامک خالی

افلاطون میگه اگه نتونستی کسی رو فراموش کنی بدون هرگز از یادش نرفتی. البته افلاطون کسشعر زیاد میگه من الان دارم فقط پیامکهای موبایلم رو چک میکنم تا ببینم کدومش از همه قشنگتره.این کار رو میکنم چون در حال حاضر اعصابم از همه چیز خرده و داغونه. البته موضوع عشقی نیست بلکه بر میگرده به این سیستم کسشعر مملکت ما که توش فقط بلدن روی اعصاب آدمها راه برن. ننگ به این رژیم کثیف که خون مردمشو کرده تو شیشه و مدام از آرمانهای دروغی دم میزنه. قصه اصحاب کهف شوخیست اینجا یک روز که بخوابی همه تو را از یاد میبرند. تازه بعدش میگه چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در مسیری که هیچ نسیمی در آن نمیوزرد. هیچکس مجبور نیست آدم بزرگی باشد تنها آدم بودن کافیست. این هم یه جمله قصار دیگه از ملت ما که همیشه میگن ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم نه آنکه به هر قیمتی زندگی کنیم هرکس چرای زندگی خود را یافت با هر چگونه ای خواهد ساخت. بی خیال... از همه اینا که بگذریم میرسیمب به این هایکوی قشنگ از بوسون که میگه "چه کوتاه است این زندگی چونان ردپاهایی ظریف بر ماسه های ساحل"
این شعر که تموم میشه میرسیم به پیام یکی مونده به آخر که میگه مرسی که هستی و هستی را رنگ می آمیزی هیچ چیز از تو نمیخوام فقط باش فقط بخند.و در نهیت آخرین پیامک که توش چیزی نوشته نشده. یه پیامک خالی از یه شماره غریبه که حتا به اسم کسی هم ذخیره نشده و من تا هر شب این آخرین پیام رو نبینم نمیتونم بخابم. حالا افلاطون هرچی دلش میخاد بگه.

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه